۱۳۹۲ مهر ۱۷, چهارشنبه


جنبش دانشجویی ایران و مسئله ی عقلانیت


مقدمه : سوژه ی رهایی و تکامل

در بحث راه های رهایی و تشخیص سوژه ی رهایی بخشِ جامعه، سخنان فراوان و گاه متناقضی بیان شده است. فلسفه کلاسیک یونان صنف خود(عالمان و فلاسفه) را بیشتر سوژه رهایی جامعه پنداشته اند. این تفکر نخبه گرایی و آریستوکرات مآبانه تا زمان علمای مسلمانی مانند ابن خلدون و فارابی و خواجه نصیر و میرفندرسکی تا افرادی مانند سید قطب و شیخ فضل الله نوری نیز ادامه داشته است. اندیشه ورزانی که معتقد بودند: « تنها راه سعادت بشر و رهایی جوامع این است که یک "عالم دینی" -در مورد یونانیان یک "حکیم و فیلسوف" برجسته- یا جمعی از آنان باید وارد حاکمیت شوند یا در جایگاه وزارت قرار گیرند و مردم را از این رهگذر هدایت کنند » ، همواره سایه های تفکر خود را بر اندیشه های سیاسی نوین نیز انداخته اند.

مشکل این رویکرد این است که در وهله ی اول با جانشین کردن هدایت و تفکر خود نسبت به سایر اقشار جامعه و نگاه فرا طبقاتی به دولت و حاکمیت و تقسیم جامعه به «عوام و خواص» ، یک تقسیم کار آهنین در حوزه ی تفکر و نقد و سیاست ورزی فراهم می سازند و با کانالیزه کردن این حوزه، جامعه را مستعد استبداد پذیری می نمایند. ضمن اینکه برای هدایت جامعه، فلسفه و یا بخش هایی از علوم دینی را کافی می پندارد و جانشینان مردم در کرسی حاکمیت را نیز به نوعی مبری از خطاهای مردم عادی در نظر می گیرد و به اعتبار چنین فرض هایی، ساختار و نهاد نظارتی مردمی بر حاکمان جامعه (از طریق جامعه مدنی) را به سادگی و سهولت بر نمی تابند.
افرادی مانند سن سیمون و یا حتی ملی گرایان اقتصادی آلمانی مانند فردریک لیست، صنعت گران و خود صنعت و حاملان عناصر صنعت را سوژه ی رهایی بخش پنداشته اند. عده ای رشد علمی و پیشتازی فناورانه و تکنولوژی را عامل اصلی توسعه و آزادی جوامع و ترقی آن ها برشمردند. اما نقد وارده به آنها نیز این واقعیت است که این گروه ها در تناقض گویی های خود به این سوال پاسخ نمی دهند که نفس تحول علمی و توسعه ی فناورانه و صنعتی، خود در چه بستری و در چه شرایط اجتماعی و تاریخی و نهادی ِ خاصی امکان بروز و ظهور دارد؟
 اینان مانند نظریه پردازان توسعه ی همفکر با اقتصاد دانان نئوکلاسیک -که سرمایه گذاری هرچه بیشتر را عامل توسعه می پنداشتند- "عاملِ عامل" ها یا "عوامل آن عامل" را بیان نمی کردند. بطور نمونه این سوال که "خود سرمایه گذاری بیشتر تابع چه عواملی می باشد" همچنان سوالی بی پاسخ باقی ماند و این نهادگرایان بودند که رشد اقتصادی و رشد سرمایه گذاری را به عنوان «نتیجه ی توسعه» و نه «نفس توسعه» شناسایی کردند.
پس از نظریات "نخبه گرا" و "عالـِـم محور" در تعیین سوژه ی رهایی و تکامل بشریت و جامعه ی بشری، نظریاتی با رویکرد "طبقاتی" و "اقتصادی" مطرح شدند. مارکسیست ها بطور خاص "خلق" و "توده" ای که رهبری "طبقه ی کارگر و حزب طبقاتی کارگران" را پذیرفته باشد، سوژه رهایی و توسعه در دوران معاصر می دانند. در مقابل لیبرال ها و نئولیبرالیست های اقتصادی از بحثی تحت عنوان «توسعه ی همراه با توزیع قطره چکانی» صحبت می کنند.
منطق Trickle-Down در این چهارچوب مدعی است که چون سرمایه گذاری و مصرف منطقی توسط طبقات ثروتمندتر جامعه صورت می پذیرد، لذا باید حداکثر حقوق مالکیتی و سایر امتیازات برای این طبقه در نظر گرفته شود تا سرمایه گذاری باعث رونق اقتصاد شود. آن ها استدلال می کنند که این سرمایه گذاری باعث سرریز ثروت از بالا به سمت طبقات پایین تر می شود و افرادی که صرفاً نیروی کار خود را به فروش می رسانند، از این طریق منتفع می شوند. به این ترتیب راه توسعه از طریق توجه به «منافع کارآفرینان و حقوق سرمایه داران» خواهد بود.
 به نظر می رسد تئوری های معطوف به رویکرد "طبقاتی" ، "اقتصادی" و "جامعه شناختی" ، بیشتر بر واقعیت منطبق بوده و علمی تر باشند.

هرچند سوگیری های طبقاتی و ایدئولوژیک به شدت در تعیین نوع رویکرد موثر است. اما گاه و بی گاه همین نظریات مدرن در باب رهایی بشریت نیز، به بیماری ها و مشکلات نظریات گذشته دچار می شوند. به عبارت دقیق تر زمانی که جوامع شرایط خاص عینی لازم را ندارند و یا به قدری تکامل یافته نیستند تا در چهارچوب این نظریات تکمیل شوند و یا حتی در شرایطی که جامعه مدنیِ همتراز برای عینیت بخشی به آن رویکرد ها وجود ندارد، در این مرحله گاهی متفکرین و ایدئولوگ های نماینده ی این رویکردها، سوژه ی رهایی را جا به جا می کنند و نقش سوژه ی "آگاهی بخش" را با سوژه ی "رهایی بخش" مخلوط نموده و گاهی آن دو را جا به جا می کنند.

این رویکرد "جانشین گرایانه" که نخبگان را دوباره بر جای مردم و یا طبقات مترقی قرار می دهد، ممکن است "نیروی پیشتاز سیاسی و مبارز"، "سازمان انقلابی پیشتاز و یا گروه نظامی" ، "حزب سیاسی"، "روشنفکران" ، "روزنامه نگاران" و یا "جنبش دانشجویی" را در برهه هایی از تاریخ سوژه ی اصلی خود قرار دهند و رهایی و تعالی جامعه را از طریق انکشاف و تکامل و عملیاتی شدن سایر جنبش ها و جریانات سیاسی دنبال کنند. این پدیده در جوامع توسعه نیافته و عقب مانده و یا کشورهای فاقد جامعه ی مدنی و یا حتی جوامع گرفتار شده در بند دیکتاتوری های نظامی قابلیت ظهور بیشتری دارند. چرا که در شرایط خاص این جوامع، امکان حیات تشکیلات های رسمی و آگاهی بخش از راه های رسمی و علنی وجود ندارد و مقیاس ارتباط "سوژه های آگاهی بخش" با "سوژه های رهایی بخش" جامعه پایین است و یا گاهی "سطح فرهنگ سوژه ی رهایی بخش" به شدت نازل است. در این موارد دیده می شود که حالتی اضطراری توسط نیروهای پیشتاز و تحصیل کرده تر جامعه به نمایش در می آید و این بار «سوژه ی آگاهی بخش» خود را «سوژه ی رهایی بخش» نیز تلقی می نماید و منفصل و فارغ از بدنه ی اصلی مردم - و یا آن جماعتی که قادر و مایل و ذی نفع در تغییر و یا اصلاح روابط جامعه است- ، اقدام به کنش مستقیم و عمل سیاسی خود بنیان علیه روابط موجود می کند.

این تجربیات به لحاظ سنگین شدن بار وظایف نیروهای فعال و ناتوانی آن ها در تداوم راه و به واسطه ی اهمیت یافتن نقش رهبر گروه و یا نقش یک روشنفکر خاص، اغلب یا به جنبش هایی نا موفق تبدیل می گشتند و یا به «موفقیت های بدتر از شکست» دچار می شدند و با گرایش یافتن به استبداد و دیکتاتوری نخبه گرایانه و یا حزبی، آرمانها و اهداف خود را نیز بد نام می ساختند.

محدودیت های جنبش دانشجویی در تحول بخشی و ضرورت درک عقلایی

جنبش دانشجویی نیز مانند هر گروه محدود دیگری دارای محدودیت های عینی برای تغییر جامعه است. در وهله ی اول، کل جنبش دانشجویی (اگر تمام دانشجویان یک کشور را فعال در این جنبش فرض کنیم) تنها 4 الی 5 درصد آن جامعه را تشکیل خواهند داد. در وهله ی دوم، جنبش دانشجویی علیرغم امتیاز عدم وابستگی مالی و خانوادگی قابل توجه، به واسطه همین امتیاز نقصی جدی دارد و آن این است که اعتصاب کردن او برای مطالبات برون دانشگاهی بی نتیجه خواهد بود و یا عملکردش و توانایی مالی در سازماندهی خویش در سطح کلان و ملی (مستقل از احزاب و جریانات سیاسی) کاملاً ضعیف است. لذا ایده های برخی متفکرین در جنبش دانشجویی ماه می فرانسه 1968 پیرامون رهبریت جنبش دانشجویی و یا سوژه تغییر بودن آنان به همراه روشنفکران، بی نتیجه بودن خود را به خوبی نشان داد. چنین تجربیاتی در ایران بطریق اولی وجود دارد و نمونه ی دقیق آن حوادث هجدهم تیر سال 1378 در تهران است. جمع بندی ها این واقعیت را ثابت می کند که دانشجو و جنبش دانشجویی را نه یک سوژه ی «رهایی بخش» که سوژه ای «آگاهی بخش» باید تلقی نمود.

محدودیت دیگر، محدودیتی است که سایر تشکل ها و گروه های نخبه ی جامعه برای کسب قدرت دارا هستند. دانشجویان بطور مستقیم منافع مردم یا یک طبقه ی خاص را نمایندگی نمی کنند. فضای آکادمیک بخصوص در ایران محیطی متشکل از طبقات و گروه های فرهنگی و قومیتی مختلف است. تفاوت های جوّ دانشجویی با محیط واقعی جامعه (بخصوص در دانشگاه های بزرگ) و اختلاف ذهنیت دانشجویانی که بیشتر وقت خود را در این محیط می گذرانند و بیگانگی آنان را نسبت به کل جامعه، هر روزه تشدید می شود. لذا دانشجویان باید به این محدودیت ها آگاه باشند تا بتوانند وظایف اساسی خود را برای ایجاد تحول مثبت در کل جامعه به خوبی ایفا نمایند.

جنبش دانشجویی می تواند اهدافی صنفی نیز داشته باشد که به حقوق خود "به مثابه یک دانشجو" باز می گردد. اما چنین اهداف و مطالباتی (در سطح صنفی) الزاماً به تشکیل یک «جنبش» نمی انجامد. جریانات و فعالیت های دانشجویی زمانی در چهارچوب یک "جنبش" معنا می شوند که «درخود» و «برای خود» نباشند. بلکه منافع «دیگری» را مانند «منافع خویشتن» و متصل به «منافع خویشتن» درک نمایند.

مسئله اینجا برای جنبش دانشجویی ایرانی در "بازگشت به خویشتن" خلاصه می شود. درک اینکه حد و حدود و توان کنش دانشجویی چیست و وظایفی که می توان با این حد از توان پیش برد چیست؟ حدِّ یقف مطالبات جنبش دانشجویی کجاست و در شرایط فعلی، شرایط عمل به وظایف تاریخی و پیشبرد مطالبات این جنبش چه کاستی ها و نقصان هایی دارد؟

جنبش دانشجویی، دیالکتیک «جنبش بودن» و «عقلایی» بودن

پیش از این گفتیم "بازگشت به خویشتن" برای یک فعال دانشجویی -که عضوی از بدنه ی جنبش دانشجویی است- در ابتدا با درک ضوابط و شرایط عمل به وظایف خویش همراه است. سوژه ی فعال دانشجویی از سویی پر شور و هیجان است و بدون آرمان و افق اجتماعی انگیزه و اراده ی عمل نخواهد داشت و یا در غیر این صورت در میانه ی راه به طــُرُق مختلف از جنبش دانشجویی و مطالبات مردم خواهد برید. فعال دانشجویی ِ نوعی که دل در گروی مردم خویش دارد، قاعدتاً باید تکلیف خویش را با آرمان های خود مشخص کند.

اگر بر اساس احساسات و یا جو زدگی سیاسی و یا به قصد شهرت وارد کنش سیاسی و دانشجویی شود، دیر یا زود به یک زائده سرافکنده مبدل خواهد گشت و چنان که گفته شد از جامعه خواهد برید. اما اگر "دگرخواهی" یک فعال دانشجویی، دگرخواهی عقلانی و مبتنی بر "عقلانیت جمعی" یا "عقلانیت معنایی" باشد، کنش فرد در جنبش دانشجویی پایدار تر و مستحکم تر خواهد بود. دانشجو مانند هر قشر دیگر دارای "عقلانیت ابزاری و فردی" و "عقل معاش" نیز هست. او اگر نتواند تعادلی میان زندگی شخصی و معیشت و منافع فردی خویش و منافع جمعی ملت و طبقه ی خویش برقرار نماید، قاعدتاً در پیشبرد هردو به مشکل برخواهد خورد.

 منافع فردی ذیل معنا یابی زندگی جمعی طرح می شود و جدا از آن نیست. رسیدن به درک دیالکتیکی میان این دو مقوله، قاعدتاً دانشجو را به درک درستی از «دانشجویی بودن» و «جنبشی بودن» و «آرمان خواهانه بودن» عمل سیاسی خویش خواهد رساند. یک دانشجو از آنجا که  در یک محیط علمی قرار دارد، قاعدتا ً باید برای حفاظت از شان خویش نزد مردم و محیط آکادمیک، عملی متفاوت با کنش سیاسی اقشار لمپن جامعه یا مالکان خرُد ، داشته باشد و شیوه های پیشرفته تری در مطالبه گری پیشه نماید. به همین جهت تقلیل جنبش دانشجویی به آکسیونیسم و تجمع محوری (آنهم تنها در سطح محیط های دانشگاهی) نا صحیح است. دانشگاه شاید مبداء تحولات باشد، ولی الزاما مقصد تحولات نیست! به همین جهت دانشجو نباید انتظار داشته باشد در شرایطی که محیط مناسبی برای عموم جامعه خویش وجود ندارد، به شکلی مذبوحانه، شرایط برای محیط دانشگاهی مناسب باشد.
 برای آن فعال دانشجویی که در سطح "خود انگیخته" و بعبارتی "کنش برای خود" فعالیت می کند، این امر ضروریست درک نماید: «اگر بی قانونی و نقض حقوق انسانی و نبود آزادی بیان و کمبود امکانات رفاهی و نامناسب بودن محیط علمی و سایر نقصان های محیط دانشگاهی از لحاظ صنفی وجود دارد، بطریق اولی این مسائل در جامعه نیز وجود دارد. لذا مشکلات صنفی و مالی یک دانشجو جدا از مشکلات کل جامعه نیست».

هر گروهی از جامعه به قاعده ی توان خاص خود می تواند وارد کنش برای تحول در امور شود. زمانی که دانشجو به درکی مشخص از لزوم تحولات ذهنی و عینی در سطح کلان جامعه برسد و ارتباط آن را با خود درک نماید – یا اصطلاحاً به نوعی عقلانیت جمعی و معنایی برسد- آن گاه می تواند از ظرفیت ها و امتیازات و برتری های خود در راه پیشبرد روند تحول استفاده نماید. به همین جهت لازم است که این سوژه ی تحول خواه از ظرفیت هایی چون آگاهی اجتماعی و سیاسی بیشتر و دانش بیشتر و آگاه بودن به روابط و نیروهای درونی ساختار حاکم ، و همچنین جرات و شجاعت خویش(که در قیاس با سایر اقشار و طبقات جامعه بیشتر است) در این راستا استفاده نماید. صدالبته این منوط به این است که دانشجو واقعا چنین امتیازاتی را نسبت به سایر گروههای جامعه داشته باشد و مثل دانشجوی ایرانی دهه 90 نباشد! اگر نه، در مرحله ی نخست باید چنین تمایزاتی را کسب نماید.

تزریق عقلانیت همچنان از احتیاجات حیاتی جنبش دانشجویی ایران

عده ای این درک را دارند که در گذشته جنبش دانشجویی ایران غرق در شور و هیجان و آرمانخواهی صادقانه بوده است و برخوردهای سلیقه ای و سرکوب های جناحی در دوره ی حاکمیت دولت محمود احمدی نژاد باعث تزریق عقلانیت در این جنبش شده است.

این ایده چه به لحاظ نظری و چه به لحاظ واقعی و عینی نادرست است. هم پس از سقوط جریان تنگ نظر برادران دانشجو از کرسی ریاست بر دانشگاه های کشور دانشگاه ها همچنان به صحنه ی تجمعات و تحصنات تبدیل شدند و شور و هیجان در جمعی از دانشجویان گسترش یافت و هم به لحاظ نظری، بدیهی خواهد بود که سرکوب هرگز قابلیت ایجاد بستر برای تزریق عقلانیت و سیاست ورزی را به همراه نمی آورد.

منظور از عقلانیت برای فعال جنبش دانشجویی در اینجا عبارت است از : درک ارتباط و وابستگی منافع خویش با دیگری، درک نیازها و خواسته ها و منافع خود، افزایش سطح شعور سیاسی و اجتماعی خویش به نسبت عموم مردم، کسب توانایی اقناع اساتید و دیگر نخبگان دانشجویی به منظور همراهی با خود، درک فرهنگ و سبک زندگی و آیین ها و عقاید مذهبی عموم مردم و عدم گسست کامل و رویارویی رادیکال با آن ها ، درک روش های سیاست ورزی و امتیاز گیری از دولت ها و کسب توانایی بیان منطقی مطالبات و اقناع و استدلال مستحکم و بی واهمه و ایجاد فضاهای جدید برای آزادی بیان و راه های جدید برای استقلال عمل ...

بدون رعایت این موارد و رسیدن به این درجات و همراه کردن این ملاحظات با شور و حرارت و آرمان گرایی نمی توان دست به هیچ عمل مشترکی در حوزه ی دانشجویی زد. تزهایی مانند اینکه "ما جریان دانشجویی (...) را در درون جنبش دانشجویی به حساب نمی آوریم و با آنان وارد همکاری برای اهداف مشترک نمی شویم و به مطالبات آنان کاری نداریم" یا اینکه "کرسی های مناظره بین فلان تشکل وابسته به نظام به معنی مشروعیت بخشی به آنان است" و یا "ما اساساً ریاست دانشگاه یا مسئول کمیته انضباطی و یا مسئول امور فرهنگی را به رسمیت نمی شناسیم تا در ارتباط با حقوق دانشجویی خویش و یا اجرای یک برنامه ی خاص با آنان وارد مذاکره شویم" و سایر این نوع تزهای منزه طلبانه، ترمز کنش های دانشجویی خواهد بود.

 تعلق خاطر به درگیری دائم و فرسایشی با مسئولین دانشگاه ها و سایر نهادها و در انتها ایجاد بهانه های کوچک برای شکل دهی به تجمعات بزرگ و "خود نمایی های درون آکادمیک" راه به جایی نخواهد برد و مادام که به فهم این واقعیت نائل نشده باشیم، نمی توانیم کاری از پیش ببریم. در این راستا بی شک نباید انضباط تشکیلاتی و برخورد قاطع با عناصر آنارشیست که صرفا به دنبال کسب شهرت و یا اعلام حضور و گاهی حتی جذب جنس مخالف اند را نادیده گرفت و این انضباط قطعا ً جزئی از بازتاب های تولد عقلانیت در درون جنبش دانشجویی ست. عقلانیتی که بهانه های جریانات واپس گرا و بحران ذی را در درون دانشگاه و در سطح جامعه به حداقل خواهد رسانید و امکان بیان مطالبات مردم را در سطح آکادمیک و فرا آکادمیک فراهم خواهد ساخت.

این نظرات نه به واسطه ی روی کار آمدن یک دولت نزدیک به اصلاحات و یا معقول تر نگاشته شده است و نه برای آرام کردن فضای دانشجویی. بلکه نگارنده معتقد است و بارها بر این مواضع پا فشاری نموده است که در دوران احمدی نژاد نیز امکان فعالیت جنبش دانشجویی وجود داشت و فشارهای دولتی نباید مانع فعالیت دانشجویی شود. در غیر این صورت ما جریانی وابسته به دولت ها خواهیم بود که با باز بودن و یا بسته بودن شرایط دانشگاه ها، خود را تعریف می کنیم.
به هر روی، مادام که پارادایم بی عملی و تمایل به نمایش خویشتن به پارادایم عمل، بدون تمایل به نمایش خویشتن تبدیل نشود، جنبش دانشجویی همچنان قربانیِ مظلومِ فریب ها و خود فریبی ها خواهد بود.

12/07/92

۱ نظر: