۱۳۹۲ شهریور ۵, سه‌شنبه


جنبش دانشجویی ایران و تکامل آن در ارتباط با مردم، دولت و دانشجویان
رضا اسدآبادی
تبارشناسی جنبش دانشجوییِ ایرانی
بی شک در ابتدای امر این اشکال بر نگارنده گرفته می شود که چیزی به نام "جنبش دانشجویی" در ایران وجود ندارد. کما اینکه گفته می شود چیزی به نام "دانشگاه"، "جامعه مدنی"، "حزب" و ... نیز در ایران وجود ندارد. این ها اساساً همگی سوژه هایی وارداتی محسوب می شوند و هنوز نهادها، قوانین و فرهنگ و ساختار متناسب با آنان در ایران وجود ندارد. همچنین ایران یک جامعه ی شرقی  را دارا است و همچنان که ویتفوگل جغرافی دان دترمینیست آلمانی می گوید: در جوامع شرقی توسعه نیافته، سایر ساختارها نیز به تبع توزیع مالکیت اقتصادی، توسط همان دولتی که نان مردم را توزیع می کند ، هدایت و توزیع می شوند. در این جوامع احزاب (اگر حزب رسمی و واقعا فعال باشند) دولت ساخته اند یا از خارج کشور خط می گیرند و اگر جنبش دانشجویی نصفه و نیمه ای هم بوجود بیاید، حزب ساخته و وابسته به جریات سیاسی حاکم است و یا از جریانات ذی نفعی در خارج مرزها خط و ربط و کمک می گیرد. در غیر این صورت در یک جریان دانشجویی کوچک (که در نطفه خفه می شود)، باقی می ماند.
جنبش دانشجویی بوجود آمده از بدنه جریان سیاسی دولت ساخته ی جبهه ملی تا حزب وابسته به شوروی ِ توده (که از دیدگاه نگارنده با این وجود هر دو از گروه های سیاسی درجه یک، مترقی و فعال بودند و هنوز نیز احزابی با قدرت و نفوذ آن ها در تاریخ ایران ثبت نشده است)، در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت نقش ویژه ای ایفا کردند. جنبش دانشجویی در این دوره چیزی جز این دو جریان سیاسی عمده نیست. چنان که می بینیم از سه شهید جنبش دانشجویی در شانزدهم آذر سال 32 دو نفر عضو حزب توده و یک نفر عضو جبهه ملی هستند.
می توان گفت که تا زمان پیروزی انقلاب در سال 1357، هر جریان یا محفل دانشجویی که در کشور شکل می گرفت، به دو دلیل عمده: 1) نداشتن پشتوانه  حزبی – دولتی  و  2) سرکوب وحشیانه رژیم پهلوی ، در نطفه خفه می شد.
 سطح سرکوب ها به گونه ای بود که دانشجویان برای فعالیت سیاسی باید سطح مطالعات خود را بالا می بردند تا وقتی در خارج از کشور در حال تحصیل هستند، بتوانند در دو تشکل کم اثر "کنفدراسیون دانشجویان" (که متشکل از فعالان جبهه ملی و نیروهای حزب توده و بخش اندکی از فعالان چپ گرای مستقل از حزب توده، بود) و "انجمن های اسلامی دانشجویان خارج از کشور" (که توسط ملی مذهبی ها و جریانات سیاسی مسلمان مثل هیئات موتلفه و مجاهدین خلق و نهضت آزادی ایران تغذیه می شد)، به فعالیت بپردازند.
در شرایطی که جنبش دانشجویی در ایران با مختصات خودش همچنان نیرویی ضعیف و وابسته به جریانات حزبی بود،  ما در مقابل در همان دوره ها، جنبش دانشجویی آلمان غربی را مشاهده می کنیم که به رهبری اولریکه ماینهف و آندریاس بادر در مقابل دولت و تمام احزاب می ایستند و بخشی از ادبیات جنبش دانشجویی رادیکال را بوجود می آورند.
 از سویی در جریان جنبش ماه می سال 1968 در فرانسه را داریم که نماد جنبش های دانشجویی شده و نیروهای آن حتی حزب کمونیست فرانسه را نیز مورد حمله قرار می دهند و در مقابل مواضع آن ها نیز می ایستند. جنبش دانشجویی در آرژانتین، شیلی، ماجرای میدان تیان آنمن در چین (که جریان چپ ضد دولت فاسد را تشکیل می داد) و... ، همواره سعی کرده اند که صرفا ً به مطالبات مردم و خود دانشجویان بپردازند. در مقابل در خاورمیانه و شمال آفریقا همچنان مانند ایران تمام جریانات دانشجویی (که اتفاقا مثل کشور ما ضعیف کار می کنند) را یا وابسته به اخوان المسلمین می بینیم و یا به تبع جریانات چپ بعثی (سوسیال ناسیونالیسم عرب) حرکت می کردند و هویت مستقلی نداشته اند یا مانند کشورهای غیر عرب زبان - مثل ترکیه و پاکستان- اساسا جریان دانشجویی قدرتمند و در خور توجهی نداشتند.
این مسئله همواره در جامعه ی ایرانی پسا انقلابی نیز دیده شده است. دفتر تحکیم وحدت و اتحادیه های انجمن های اسلامی پس از انقلاب زیر بال جریانات حزبی قرار گرفتند و گرایش جریان مذهبی انجمن های اسلامی دانشجویان به مکتب امام و شکل گرفتن جریان خط امام، موجب شد که تحکیم وحدتی های ابتدای انقلاب عملاً به شاخه دانشجویی حزب جمهوری اسلامی تبدیل شوند. از سویی در مقابل اعضای دانشجوی سازمان مجاهدین خلق (فرقه رجوی) و همچنین دانشجویان ملی – مذهبی اغلب در دانشگاه ها با تشکل "جامعه ی دانشجویان مسلمان" شناخته می شدند که شاخه دانشجویی فعالی محسوب می شد. سازمان فداییان خلق در "سازمان دانشجویان پیشگام" متشکل می شدند. حزب توده در ابتدای انقلاب علاوه بر این خود نیز رسماً شاخه دانشجویی داشت. از سویی گروه هایی مثل سازمان پیکار نیز ، کمیته ی دانشجویان (میم.لام) را تشکیل دادند.
پس از درگیری های دهه ی شصت نیز، بسیج دانشجویی به عنوان یک نهاد وابسته به جریانات اصول گرایی و نماینده ی گفتمان جنگ تحمیلی از زاویه ی راست در دانشگاه مطرح شد و انجمن های اسلامی نیز که همیشه محتاج به دولت ها بودند، با توجه به شرایط سیاسی کشور گاهی به سمت اصول گرایان متمایل می شدند و گاهی به سمت کارگزاران و گاهی حامی اصلاح طلبان بودند.  به طوری که ما از باب نمونه، می بینیم که پس از پایان دوره ی ریاست جمهوری خاتمی، عملاً چیزی به نام دفتر تحکیم طیف علامه باقی نمی ماند. همچنین ما می بینیم که از سویی اتحادیه انجمن های اسلامی مستقل (که حامی جدی گفتمان دولت نهم و دهم بود و از مدیریت دانشگاهی این دولت تمام قد در برابر مدیریت های قبلی دفاع کرد) این روزها با بحران های اساسی مواجه است و در آینده ممکن است به لحاظ سیاسی تشکیلاتی دچار مشکلات جدی شود و نتواند با حمله به دولت فعلی، دیگر به این راحتی فرار به جلو کند. یا حتی تشکلی مثل، جامعه ی اسلامی دانشجویان سال گذشته طی بیانیه ای تلویحاً این تشکل نسبتاً قدیمی را شاخه دانشجویی جبهه ی پایداری اعلام می کند و آن را نزدیک ترین جریان به گفتمان خود در طول تاریخ انقلاب می خواند و طبیعتاً با این اعلام موضع، این تشکل خود را رسماً به یک فحش نامه نویس کوچک به سیاست های دانشگاهی دولت جدید تقلیل داده است.ضمن اینکه باید بدانیم که در ایران دانشجویان فعال صرفاً صاحب ایدئولوژی های خاص (چپ،لیبرال،اسلامی،ملی و...) نبودند. بلکه علاوه بر آن ها، فعالان دانشجویی به راحتی با احزاب و یا دولت ها و ارگان های برون دانشگاهی ارتباط می گرفتند و وابسته می شدند و به اعتبار چراغ سبزهای آنان و کمک های آنان فعالیت می کردند.
  به این ترتیب، در ریشه یابی این واقعیت که چرا : «ما اساسا جنبش دانشجویی به معنای خاص خود نداریم»، و یا «اگر داشته باشیم، آن را باید جنبش دانشجویی بی خاصیتِ وابسته بنامیم» ، چهار علت اصلی وجود دارند:
1.       به دلیل اینکه در ایران غالباً دولت ها استقلال نهادهای مدنی را به رسمیت نمی شناختند و یا استقلال شان را مخدوش می کردند، به لحاظ نهادی و قانونی، دولت ها به راحتی می توانستند همانطور که احزاب را غیر قانونی اعلام می کنند، تشکل های دانشجویی را نیز منحل اعلام کنند و در صورت فشار دانشجویان حتی برای چند سال در دانشگاه را نیز اساساً ببندند. لذا جنبش دانشجویی همواره در برابر دولت ها در موضع ضعف قرار دارد. چرا که قانون نگار و قانون گذار و کنترل کننده ی این جنبش و تشکل های قانونی خود دولت (وزارت علوم) و سایر نهادهای موازی هستند. این آسیب حاد، اصلی ترین مسئله ای ست که باعث می شود ما نتوانیم به آسانی به آنچه در ایران وجود دارد، "جنبش دانشجویی" بگوییم. چه اینکه سطوح فعالیت دیدگاه های سیاسی مختلف در جنبش دانشجویی کاملا با تعویض دولت ها جا به جا می شود و حق آزادی بیان هر کدام می تواند تابعی از کیفیت رابطه ی آنان با ساخت قدرت دانسته شود. مدیریت دولتی دانشگاه های کشور به راحتی می تواند در اساسنامه ها تغییر ایجاد کند و با ایجاد نظارت استصوابی شدید در احراز صلاحیت کاندیداهای انتخابات های انجمن های اسلامی، تشکل هایی مطابق دیدگاه سیاسی خود (اصلاح طلب، اصول گرا و...) ایجاد نماید. به همین سبب نباید انتظار تابعیت دولتی نداشته باشیم. این تابیعت تا حدی است که در هشت سال گذشته -به جز انجمن اسلامی استثنایی تهران و گیلان و شاهرود-، تقریبا تمام تشکل های سیاسی غیر همسو با جریان حاکم تقریبا درو می شوند و صدای کسی بلند نمی شود.

2.       این واقعیت غیر قابل انکار است که بخشی از جنبشهای دانشجویی ایرانی قبله ی آمال برون مرزی داشته اند. روزی بهشت برین اتحاد شوروی بود، روزی در ایران پسا انقلابی و پسا جنگی، ایالات متحده قبله ی آمال می شود و روزی نیز برای آن دانشجوی حزب اللهی منطقه ی شامات دیروز قبله می شود و بجای کار در ایران در فرودگاه های کشور چادر می زنند و برای حرکت به سمت لبنان و فلسطین و سوریه لحظه شماری می کنند و در محافل شان آرزو می کنند که: "کاش ما در مصر و لبنان در کنار برادران مسلمان مان بودیم و نه در کنار یک مشت..." . این وابستگی همواره دولت ها و جریانات سیاسی مختلف را به وحشت می انداخته است و باعث ایجاد عدم اطمینان و تحمل تشکل های منتقد به لحاظ سیاسی و امنیتی بوده است.


3.       اغلب جریانات تئوریک و فکری دانشجویی افتخار خود را «با ادبیات مردم عادی صحبت نکردن» و «یک سر و گردن بالاتر بودن» ارزیابی می کردند. این غرور کاذب به دلیل اختلاف شدید بین سواد نسل های گذشته با نسل های جدید ایجاد شده است. به گونه ای که در دوره میانی حاکمیت پهلوی جمعیت بی سواد کشور 50 درصد جمعیت کشور را به خود اختصاص می داد و اکنون حتی به 10 درصد هم نمی رسد و این خود ام الامراض است.
 البته این به آن معنا نیست که دانشجو باید خود را در سطح کسی که تحلیل سیاسی علمی ندارد، پایین بیاورد. بلکه بحث بر سر بالا کشیدن سطح مردم و آموختن از مردم و درک مطالبات مردم و در نهایت پیش برد چیزی است که لاکلائو آن را «سیاست مردمی» می نامد. در مقابل مردم نیز از آنان (جنبش دانشجویی) فاصله گرفتند.بگونه ای که اگر در دانشگاهها هراتفاق و ظلمی شود،مردم بی تفاوت باقی خواهند ماند.


4.       ما عموما در باب جنبش دانشجویی با پیش فرض های غلط وارد بحث می شویم. یکی از این پیش فرض های غلط و شعاری -که نیاز است تا فعالان دانشجویی با اعتراف به آن، فریاد کنند که "پادشاه لخت است" و تابوی این ایده را بشکنند-، پیش فرض روان شناختی معروفی است که هر وقت بحث جنبش دانشجویی آغاز می شود، آن را بدون فکر و تحقیق در ابتدای گفته های خود به کار می برند. این پیش فرض که: "قشر دانشجو اساساً آرمان گرا، خواهان عدالت و برابری و ... است و چون وابستگی مادی کمتری به جهان پیرامون دارد، حرف های خود را راحت تر بیان می کند و شجاع تر است" اساساً یک پیش فرض اشتباه در وارد شدن به بحث های جنبش دانشجویی است. این پیش فرض غلط باعث ایجاد یک خطای تئوریک عظیم در میان فعالان می شود که این خطای تئوریک باعث شده است که قاطبه ی فعالان دانشجویی، به درک درستی از مفهوم جنبش دانشجویی نرسند و همین امر آنان را زمین بزند. چرا که می توان گفت اساسا ً در دوره های بروز بحران های اقتصادی شدید و در شرایطی که خانواده ی مدرن توانایی مالی پوشش فرزندان را ندارد و در شرایطی که بحران بیکاری جوانان تحصیل کرده در یک اقتصاد رانتی و استخدامی به نقطه ی حاد خود رسیده است، جنبش دانشجویی برای جوانان و دانشجویان اتفاقا می تواند "سکوی پرتاب" تبدیل شود...

... به عبارت دقیق تر، در زمانی که جامعه شرایط نا متعادل امنیتی و محیط رانتی دارد و از بحرانی جنسیتی رنج می برد و فرهنگ آن دچار مرض است، اولین گروهی که با توسل به فرصت های سیاسی از کانال جنبش دانشجویی می توانند برای خود امکانات همه جانبه ایجاد کنند، دانشجویان اند. دانشجو منزه نیست و مانند سایر اقشار بالغ جامعه به یک میزان (اگر نگوییم بیش از افراد میان سال) در خطر ارتکاب اعمال رانت خوارانه و فرصت طلبانه قرار دارد. در زمانی که برای جوان هیچ افق مشخصی برای آینده ی شغلی، اجتماعی، جنسیتی و ... وجود ندارد، توسل به گلوگاه های ارتباط با باندهای قدرت و ثروت و ارتباط موثر با آنان و حتی مزدوری یک امر کاملا ً عادی تلقی خواهد شد. چنانچه وقتی جوامع بیش از پیش کالایی می شوند و فرهنگ سرمایه سالارنه و فردگرایانه بیش از پیش در بین افراد رسوخ پیدا می کند، دانشجویان نیز همانند سایر مردم عادی (و حتی بیش از آنان) نسبت به تحولات اجتماعی و جنبش های مدنی بی تفاوت می شوند و حتی سعی می کنند که اگر جنبش و حرکتی نیز وجود دارد، از آن برای برآورده کردن اهداف شخصی بهره برداری کنند.

 در اطراف و اکناف ما فعالان دانشجویی پر است از موارد و حرف و حدیث های درست و نادرست در مورد ارتباط فلان جریان دانشجویی و یا فعال دانشجویی با فلان حزب و یا فلان کاراکتر صاحب قدرت و ثروت و زدوبند با فلان نهاد نظامی  و سیاسی و یا حتی تلاش برای استفاده ی سابقه ی سیاسی برای جذب جنس مخالف و حتی تلاش برای هزینه دادن به منظور ایجاد امکان برای خروج از کشور و پناهندگی و...
 پس می توان گفت که تا کنون این منزه انگاری جریانات دانشجویی در کشور و پاک دست دیدن قشر دانشجو به عنوان پیش فرض، ما را به ناکجا آباد تحلیلی برده است و نظریه پردازان این حوزه در ایران را دچار تناقض گویی هایی کرده است که در نهایت موجب ایجاد فقر تئوریک در تحلیل دانشگاه ایرانی شده است. اما نباید فراموش کرد که این اختصارا تنها یکی از پیش فرض های اشتباه تحلیلی در جنبش دانشجویی است.
این فرم جنبش دانشجویی با مختصات یاد شده،چه آسیب هایی را با خود به همراه می آورد؟
وابستگی طولانی مدت جنبش دانشجویی به جریانات سیاسی بیرون دانشگاه و یا تاثیر شدید از دولت حاکم و همچنین بی ارتباط بودن آن با بدنه ی مردم و ضعف تئوریک و نظری آن و یا تاثیر و تاثر و ارتباط وثیق با یک کشور خارجی و... بدون شک فعالیت های دانشجویی و فضای دانشگاه را (در بلند مدت و میان مدت) با یک آسیب سیکلیک و سینوسی مداوم مواجه می سازد. این آسیب عبارت است از بوجود آمدن دوره هایی از افراط در سیاسی کردن فضای دانشگاه و دوره هایی از رکود شدید سیاسی و فرهنگی در دانشگاه ها. دوره هایی از وابستگی شدید به یک دولت و دوره ای که دانشگاه از شدت این وابستگی بالا می آورد و به شکلی افراطی در برابر همان دولت می ایستد. تحولات دانشجویی از سال 76 تا 84 (دوران خاتمی) موید همین ماجراست. تراژدی ای که ممکن است در دولت حسن روحانی نیز کماکان تکرار شود.
اینجا پاسخ کسانی که می گویند:"ارتباط وثیق یک جریان دانشجویی و یا کل جنبش دانشجویی با یک حزب و یا یک دولت چه اشکالی دارد؟"، داده می شود. پاسخ این است که "ارتباط" و حتی "همکاری" چه در حدود جزئی و چه در حدود کلی، بلا اشکال است و نفس آن مشکلی ایجاد نمی کند. اما در یک ساخت سیاسی توسعه نیافته و در یک اقتصادسیاسیِ رانتیِ فاقدِ نهادهایِ کنترل کننده یِ کارآمد (مانند ایران)، این همکاری ها و امید بستن ها قطعا به "وابستگی" خواهد انجامید و وابستگی ها قاعدتاً آن آسیب های سیکلی و سینوسی یاد شده را -(به واسطه ی سرخوردگی جریاناتی که می خواهند خواسته های خود را مستقل از سیاست های دولت ها و جریانات سیاسی پیش ببرند(- تشدید خواهد نمود. از باب نمونه ما یک دوره ی سرخوردگی عمومی سیاسی پس از حادثه ی 18 تیر سال 78 در جنبش دانشجویی داشتیم که دولت گرا بودن بخشی از جنبش دانشجویی و دفتر تحکیم وحدت و احساس ابزار شدن توسط جریان اصلاحات در بین برخی دانشجویان موجب شد در سال 80 نطفه ی جریان تحکیم وحدت طیف علامه شکل بگیرد و اتفاقاً همین طیف به ستیز با دولت اصلاحات نیز همت گمارد و بخش عمده ی آن انتخابات ریاست جمهوری دوره ی نهم در سال 84 را تحریم کنند و عده ای از آن ها حتی پس از انتخابات وارد درگیری لفظی مستقیم در مراکز احزابی چون "مشارکت" شوند و عملا در دوره ی حاکمیت دولت احمدی نژاد، از حمایت های اصلاح طلبان نیز محروم شوند.
 همین امر در مورد اتحادیه انجمن های مستقل وجود داشت که ابتدا به شدت حامی دولت نهم و دهم بودند. ولی به مرور حتی در دیدارهای دانشجویی با احمدی نژاد هم بایکوت می شدند و یا خودشان حضور در آن را تحریم می کردند.
 از سویی چون امکان فعالیت سیاسی دموکراتیک خارج از نهادهای رسمی مانند "انجمن های اسلامی" و "جامعه اسلامی" و ... بصورت قانونی وجود ندارد، (به واسطه ی تاثیرات دولتی و وزارتی بر این دسته از تشکل ها) رکود سیاسی شدید بر دانشگاه ها حاکم می شود. این در حالی است که دانشگاه های کشور (بر خلاف ایده ی نظریه پردازان بزرگ جمهوری اسلامی مانند آیت الله مطهری، بهشتی و طالقانی و ...) در سال های اخیر از حقوق و آزادی های مدنی دگراندیشان و جریانات دانشجویی عرفی و مدرن، به اندازه ی حقوق مصرحه ی آنان در قانون اساسی، دفاع نمی کردند و موجب می شدند که این دسته از دانشجویان به اقداماتی غیر عقلایی متوسل شوند.
قطعاً اگر حق ایجاد تشکل و حق آزادی بیان باتعاریف قانونی خودش برای همه جریانات دانشجویی فراهم باشد، از آسیب "ورودگرایی یا اینتریسم" به تشکل هایی که ماهیتاً مذهبی و رسمی اند مصون می مانیم.
وقتی جریانات سیاسی غیر رسمی برای بیان نظرات خود وارد تشکل هایی مانند انجمن اسلامی شده تا بتوانند نظرات خود را بیان کنند. این عمل انجمن های اسلامی موجب می شود تا این تشکل ها مواضعی را در عمل اتخاذ کنند و رفتارهایی را انجام دهند که درعمل درتعارض با نص صریح اساسنامه های آنان است.
بطور مثال حضور دانشجویان غیر مسلمان، نئولیبرال، مارکسیست، جمهوری خواه ، سلطنت طلب و ... در انجمن های اسلامی،  برای فعالان اصلاح طلب و مسلمان میانه رو که می خواهند در چهارچوب اساسنامه های خود کار کنند، ایجاد مشکل می کند. به همین سبب این تشکل ها سریع تر دچار مشکل می شوند. چه اینکه، تشکلی مانند انجمن اسلامی دانشگاه علامه طباطبایی -که در سال 85 مارکسیست ها و چپ ها در آن دست بالا را پیدا کردند-، و یا دانشگاه شریف (که بخش زیادی از نیروهای لیبرال و جمهوری خواه در انجمن اسلامی آن وارد شدند)، بر خلاف انجمنی مانند انجمن اسلامی دانشگاه تهران و علوم پزشکی (که در برابر ورود این افراد و همچنین بدنه ی دانشجویی اصول گرایان فیلترهای شدیدی ایجاد کرده است)، به سرعت تعطیل شدند و زیر ضرب رفته و توسط جریانات محافظه کار وابسته به دولت به لحاظ تبلیغاتی بدنام شدند. از طرف دیگر چنین بحثی در باب "اینتریسم و ورود گرایی" در مورد نیروهای اصول گرایی وجود دارد که با ورود به انجمن اسلامی در تشکل هایی مانند بسیج دانشجویی و جامعه اسلامی باقی نمی ماندند و یا تشکل های همسو را ایجاد نمی کنند و سعی می کردند در این تشکل ها با حمایت های دولتی وارد درگیری با نیروهای غیر اصول گرا (به قول خودشان غیر ارزشی!) در داخل انجمن ها شوند.
آسیب سبک زندگی دانشجویی و نسبت آن با مردم و خود دانشجویان
ولادیمیر ایلیچ لنین در اوج مبارزات انقلاب روسیه علیه رژیم تزاری در باب جنبش های دانشجویی نگاهی بدبینانه داشت. او دانشگاه را "فضای پروانه ای" می خواند. فضایی که در آن دانشجو بواسطه ی قرار گرفتن در یک محیط ایزوله -که متشکل از چند طبقه ی اجتماعی است- به لحاظ موضع گیری سیاسی نیز به چپ و راست می زند. در عین حال دولت نسبت به مردم آزادی عمل بیشتری را برای فعالیت های آنان قائل می شود و برای دانشجو یک حاشیه ی امن موهوم ایجاد می شود که این حاشیه ی امن بیرون سردرهای دانشگاه ها وجود خارجی ندارد! از سویی به دلیل سوبسیدها و سبک زندگی خاص و اختلاط جنسیتی بیشتر نسبت به بخش های دیگر جامعه و دسترسی سریع تر به امکانات علمی و سیاسی و اجتماعی و خبری و رفاهی، "فضای موهوم و پروانه ای و بیگانه با مردم" در درون دانشگاه رشد می کند. به همین جهت لنین تاکید می کرد که اگر دانشجویی نیز می خواهد جذب حزب شود، باید در "شاخه ی جوانان" حزب فعالیت کند و فضای پروانه ای دانشگاه را محل فعالیت حزبی ننماید.
از سویی کسانی مانند بَدیو در ارتباط با جنبش ضد جنگ الجزایر در فرانسه و همینطور جنبش دانشجویی 1968 این کشور اعتقاد دارد که:"دانشجویان واسطه ی طبقات و گروه های ضعیف جامعه و روشنفکران هستند". چرا که لایف استایل آنان چیزی بین بخش های فلاکت زده ی جامعه و طبقه ی متوسط روشنفکر جامعه است و درک سیاسی بیشتری نسبت به سایر لایه های جامعه دارد. به عبارتی از دید بدیو، جنبش دانشجویی به اعتبار زیست سیاسی و سبک زندگی جمعی اش، می تواند به آن ایده ی مارکس که باید زمینه ی اتحاد: "کسانی که رنج می کشند فلذا فکر می کنند و کسانی که فکر می کنند فلذا رنج می کشند"، را فراهم ساخت ، جامه ی عمل می پوشاند.
در ایران نیز سبک زندگی دانشجویی همان آفات زندگی در "فضای پروانه ای" را دارد. چه اینکه پس از کالایی تر شدن روند آموزش متوسطه در ایران و از بین رفتن مدارس نمونه دولتی، بزودی اغلب دانشجویان دانشگاه ها شامل کسانی خواهند شد که در مدارس غیر انتفاعی با شهریه های چندین میلیون تومانی در کنکور قبول می شوند و اساساً به واسطه ی خاستگاه های طبقاتی جدید، چندان نگاه جدی و خاصی به مشکلات جامعه ندارند و بیشتر به سمت مصرف تکنولوژی های جدید و مسائل رفاهی زودگذر گرایش دارند. امری که ما در دانشجویان متولد سال 1372 به این سو بیش از پیش مشاهده می کنیم. اما در عین حال همین بدنه ی دانشجویی جامعه، به هیچ عنوان اکنون در جایگاهی نیست که بتواند همچنین به قول آلن بدیو، "واسطه ی بین روشنفکران و مردم طبقات فرودست" باشد. چه به لحاظ سطوح دانش نظری و تئوریک و چه به لحاظ مسائل انگیزشی، دانشجوی نسل جدید حتی با دانشجوی سال های ابتدایی دهه ی هشتاد خورشیدی نیز تفاوت های جدی  و قابل توجهی دارد.
 سیاست زدایی کردن از دانشگاه توسط هشت سال مدیریت ضد سیاسی در  جریان مدیریت دو وزیر علوم دولت احمدی نژاد، بحران های اقتصادی پی در پی، سرشکستگی و نا امیدی از عرصه سیاسی بخاطر حوادث سیاسی پس از انتخابات سال 1388، و فرهنگ تربیتی جدید در آموزش و پرورش (به عنوان خوراک دهنده گان اصلی نیروی انسانی به دانشگاه ها) همه و همه باعث دگردیسی سبک زندگی تحول یافته ی دانشجویی شده است. به لحاظ علمی نیز سطح دانش و سواد دانشجویان در تمامی رشته به گواهی اساتید و دانشجویان با سابقه، در چند سال اخیر افت قابل توجهی داشته است. این مسائل دید مردم عادی و همچنین بدنه ی غیر سیاسی دانشجویی را نیز به زندگی دانشجویی و فعالان دانشجویی عوض کرده است. در حقیقت تفاوت دانشجوی دهه نود با دانشجویان دهه های گذشته (و مخصوصا دانشجویان دهه پنجاه و هفتاد) این است که تقریبا همه ی ژست ها و تیپ های ظاهری سبک زندگی روشنفکری و سبک زندگی دانشجویی را حفظ کرده است. ولی نه روشنفکر است، نه واقعا دانشجوست و نه انگیزه  لازم برای دانشجوی سیاسی و یا فعال اجتماعی بودن را دارد.
 چه اینکه "فردگرایی نهادینه شده" در میان دانشجویان نسل جدید (به واسطه ی پروژه ی ایدئولوژی زدایی در عصر اصلاحات و سازندگی و  مهرورزی) و همچنین گسست تاریخی از جنبش دانشجویی پیشا انتخاباتی، اساساً مانع استارت خوردن حرکت های نوین شده است. این فردگرایی نهادینه شده موجب می شود که حتی فعال دانشجویی بر خلاف نسل گذشته که حاضر بود از جیب خود برای فعالیت مایه بگذارد، اگر به لحاظ مالی و موقعیتی برایش صرف نکند، اساسا وارد فاز فعالیت مدنی و دانشجویی نیز نشود و یا اگر هم بدون دغدغه ی مالی وارد شود، به واسطه ی کسب شهرت و جاذبه های جنسیتی و ... وارد گود شود و همچنان اهداف و آرمان های جمعی را لحاظ نکند. ضمن اینکه مخصوصا در چند سال اخیر یک امکان خاص و حتی رانت برای دانشجویان فرآهم آمد که به اعتبار جایگاه طبقاتی خانواده های نسل جدید دانشجویان و هم به اعتبار تحولات سیاسی داخلی، فورا ً می توانستند از کشور خارج شوند و برای مدت ها در بیرون از این کشور ساکن شوند. آن چیزی که اصلاح طلبان "عصر ایدئولوژی زدایی" می نامند به تقویت و تسریع این پروسه خدمات قابل توجهی نمود.
همه ی این دلایل کافی است تا مردم عادی و مخصوصا توده های ضعیف جامعه (که اتفاقا بر خلاف تصور ما، شاخک های اطلاعاتی و سنجش گرانه ای نیز دارند) نسبت به دانشجویان نسل جدید و همچنین فعالین سیاسی و فرهنگی دانشجویی و در کل بدنه ی جنبش دانشجویی، بیگانه باشند و حتی با آن وارد تقابل شوند. چرا که جنبش را یک طبل تو خالی می شمارند که صرفا ً عده ای را تحت جو قرار داده است.
مضاف بر اینکه سبک زندگی فعالین دانشجویی با آرمان ها و عقاید مذهبی آنان نیز ممکن است تزاحم داشته باشد.تصوری که از سبک زندگی یک داشجوی فعال در ذهن لایه های توده های عادی مردم و حتی برخی دانشجویان خاکستری نقش بسته است (و این تصور در طبقات فرودست تر و مذهبی تر جامعه بیشتر نفوذ دارد) این است که دانشجویان گروهی لااوبالی و خوش گذران هستند که آموزش های داده شده به آن ها در درون آکادمی، به درد جامعه نمی خورد و برخی از آن ها به خاطر خوشی زیاد، گاهی طغیان می کنند و دچار توهم می شوند.
 همچنین اغلب آنان نسبت به شعائر مذهبی بی توجه هستند و به دلیل اختلاط جنسیتی در دانشگاه ها، دچار بیماری بی بند و باری و آنارشیسم جنسی نیز هستند.
 این تصور در کنار جایگاه عینی سبک زندگی دانشجو، علاوه بر نا امیدی از دانشجو نسبت به بیان مطالبات مردم، یک نوع حسادت فراگیر (از جایگاهی که توده ی عادی ندارد) را نیز عمومیت بخشیده است و در ذهنیت بخش سنتی جامعه علاوه بر نگاه تحقیر آمیز، یک نوع ذهنیت همراه با تنفر را نیز به دانشجو و فعالان دانشجویی (در عرصه های مختلف) در بین آن ها کمابیش پراکنده ساخته است.
 بدیهی است مادامی که ما به وسیله و به واسطه ی کنش های فرهنگی معطوف به جنبش دانشجویی، به لحاظ ذهنی و عینی ، زیست شخصی دانشجویان را به سمت یک زندگی متعادل و هم سطح با سایر مردم سوق ندهیم، هرگز نمی توانیم حیثیت و جایگاه دانشجو را در میان توده های مردم احیا نمایم. این کنش می تواند از اصلاح پوشش و لباس شروع شده و تا لحن و گفتار نیز پیش روند و تا اصلاح باورهای فرهنگی شبه روشنفکرانه نیز پیش رود!
 همچنین پر واضح است که در صورت عدم احیای این حیثیت و این جایگاه نزد بدنه ی مردم جنبش دانشجویی استعداد بیشتری را در زمینه ی ضربه پذیری و درو شدن توسط دولت ها پیدا می کند. در صورت حمایت های بدنه ی مردمی و همچنین اخذ مطالبات مردمی و بیان آن ها با زبان سیاسی و علمی، این رابطه تحکیم می شود و این امکان برای جریانات سیاسی و دولت ها و مدیران معارض با جنبش دانشجویی از بین می رود که بتوانند برخوردهایی با دانشجویان انجام دهند و هیچ نهاد و سازمانی در درون کشور برای دفاع از آنان اقدامی نکند.
 جنبش دانشجویی و دولت
چنان که گفته شد، نسبت جنبش دانشجویی و دولت در جوامعی مانند ایران که می توان با اغماض گونه ای (به معنای ویتفوگلی کلمه): "استبداد شرقی" نهادینه شده در ساخت دولتی آن یافت و همچنین بخاطر آنچه همایون کاتوزیان آن را "جامعه ی کوتاه مدت" و کلنگی می نامد، نسبتی تعیین کننده است. دولت خود قانون گزار، مجری قانون و مفسر قانون است. انتخاب دموکراتیک دولت نیز موجب نمی شود که دولت شرقی در مواقع مورد نیاز قانون را به نفع خود وتو نکند. دولت سنتی از عوارض نهادهای مدنی مدرن و استقلال آن ذی نفع نخواهد بود. در عین حال افق یک دولت کوتاه مدت منبعث از جامعه کوتاه مدت، افقی کوته نگرانه خواهد بود. در این بین بی شک تشکل های دانشجویی که از ظروف فعالیت های جنبش دانشجویی ست، حداقل از حیث تنظیمات آیین نامه ای و اساسنامه ای در قید دولت ها قرار دارند. به این اعتبار،  چه به لحاظ بحث های مالی و چه به لحاظ اخذ مجوز ها (برای هر فعالیت) و چه به لحاظ چراغ سبزهای سیاسی. نحوه ی برخورد با دولت ها بر خلاف دیگر امور، در جنبش دانشجویی نیاز به وحدت تئوریک دارد. از آنجا که اقدامات و مصوبات دولت ها به ویژه در ایران هر روزه ممکن است دگرگون شود، لذا در این مقاله نمی توان نسخه مشترک در ارتباط با برخورد و رابطه ی جنبش دانشجویی با دولت و دولت ها را نگاشت. اما می توان به اصولی که در برخورد با دولت ها لازم است اشاره نمود و انتظارات دولت ها از جریانات دانشجویی را بازخوانی نمود:
جنبش های دانشجویی کارکردی دوگانه در برابر دولت (از دیدگاه دولت) دارند. آن ها با ایجاد موج می توانند در کار دولت ها (در امور فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و ...) ایجاد اختلال کنند و دولت منتخب مردم را از استقلال عمل بیاندازند. از سویی همین جنبش دانشجویی دارای صداهای متنوع و بعضا ً متعارضی ست. به عبارتی انتظار دولت ها از جنبش دانشجویی، حمایت و در عین حال عدم ایجاد مزاحمت است. بخش هایی به دولت ها نزدیک ترند و بخش هایی دور از دولت قرار می گیرند. به همین جهت در کارکردی دیگر، بخش هایی از جنبش دانشجویی می توانند به عنوان حامیان دولت ظاهر شوند. حمایتی که قاعدتاً همانطور که قبلا اشاره شد، با تعویض دولت ها می تواند برای جریانات دانشجویی -اگر قرار است جریانات دانشجویی ما8 ساله نباشند- آسیب زایی کنند. چنان که با توجه به تجربیات تاریخی نیز این واقعیت را به وضوح می بینیم که با تعویض دولت ها و گرایش سیاسی آن ها، چه انقلاباتی در تشکل های دانشجویی و جریانات دانشجویی رخ می دهد. به همین اعتبار، یکی از برنامه های جنبش دانشجویی در ایران -به منظور فرا رفتن از آنچه که تا کنون جنبش دانشجویی نامیده می شده است-، بحث مقاومت در برابر  تاثیر پذیری افراطی از رویکردهای جریانات سیاسی دولتی است.
 همچنین جریانات دانشجویی عرفی و مدرنی که به آن ها حق فعالیت سیاسی داده نمی شود، در شرایط فعلی راهی جز بازسازی بدنه  گفتمانی خود ندارند و در شرایطی که در موضع ضعف کمّی قرار دارند، به اعتبار تجربیات تاریخی شان نمی توانند با دولت ها بر سر مطالبات سیاسی حداکثری خود با شدت هرچه تمام تر وارد درگیری شوند. بر همین اساس بی شک انجمن های اسلامی نیز باید بر اساس اساسنامه های اصلاح شده ی خود در دولت جدید،  با توجه به اعتباری که از نهضت آزادی ایران و یا بنیان گزاران انجمن های اسلامی دانشجویان خارج از کشور (یعنی از موسسان انجمن های اسلامی) می گیرند، اقدام به بازسازی گفتمان مخصوص به خود نمایند و از اتصال خود به چندین ایدئولوژی متفاوت -که در گفتمان سنتی انجمن اسلامی نمی گنجند- جلوگیری کند و از وابستگی خود احزاب نیز بپرهیزند. در کنار همه ی این ها فعالان انجمن های اسلامی الزاماً باید از تخریب سایر فعالین دانشجویی (اعم از اصول گرا تا عرفی و مدرن) اجتناب نمایند.
                                                           * * * * *
به هر ترتیب، در شرایطی که جریانات رانت خوار برون دولتی، سعی در تخریب دولت حاضر دارند و شمشیر را از رو بسته اند، حمایت صرفا سیاسی و فرهنگی از دولت حسن روحانی (بطور نسبی در برابر جریانات بنیادگرای افراطی) می تواند اقدامی صحیح از سوی جنبش دانشجویی محسوب شود. اما به منظور تلاش برای اصلاح شرایط و مقابله با خطر تکرار شوک درمانی اقتصادی و اجتماعی، فعالین دانشجویی باید به منظور تلاش برای جلوگیری از تکرار اشتباهات اقتصادی و اجتماعی 20 سال گذشته در زمینه ی شوک درمانی، می توانند مرتب نقدهای اقتصادی و اجتماعی خود را بر خود دولت حاضر بیان کنند و با انذار و بیم دهی به آنان، از تکرار فجایع سیاست اقتصادی تعدیل ساختاری در دهه ی هفتاد جلوگیری نمایند. فجایعی که در زمان حاکمیت جریان کارگزاران با بی توجهی به امر عدالت اجتماعی، مقدمه ی ایجاد یک طبقه ی ضعیف غیر مدرن سیاسی، (به نفع جریانات بنیادگرای افراطی) در سپهر سیاسی کشور را فراهم ساخت، نباید دور از چشم دانشجویانی باشد که حامی دکتر روحانی در انتخابات بوده اند. این رصد و نقد سیاست های اقتصادی احتمالی دولت، موجب می شود که دولت نیمه کارگزارانی یازدهم به راحتی نتواند با اتخاد دوباره ی سیاست های اقتصادی نئولیبرالی افراطی، برای اقتصاد ملی مسئله سازی کند. از سوی دیگر دانشجویان می توانند درصورت وقوع عملکردهای صحیح سیاسی و فرهنگی، دفاع از سیاست خارجی و داخلی و فرهنگیِ  این دولت در قیاس با دولت احمدی نژاد را جزو  برنامه های خود قرار دهند. مشخصا تشکل هایی همچون انجمن های اسلامی دانشجویان در دانشگاه ها، با توجه به این مشی میانه، باعث می شوند که جریان دانشجویی خودشان، نه به تایید کنندگان افراطی دولت تبدیل شده و نه مطالبات لایه ها و طبقات موثر جامعه را فراموش نمایند و نه فراموش کنند که این دولت قاعدتا ً عملکرد بهتری را در حوزه فرهنگ و سیاست خارجی و داخلی به نمایش خواهد گذاشت. عملکردی که باید از آن دفاع (البته دفاع نسبی) نمود و در مقابل جریانات رقیب و بعضا ً معاند بنیادگرا و افراطی در دانشگاه و بیرون از دانشگاه پاسخ های قاطع و مستدل داد.
 به این ترتیب جنبش دانشجویی از این رهگذر می تواند به تریبونی برای بیان مطالبات توده ی مردم نیز تبدیل شود و از این شرایط ایزوله نسبت به جامعه نیز خارج شود و نیز خود را به شاخه دانشجویی جریانات درون دولت نیز تقلیل ندهد و پروژه مطالبات صنفی خود دانشجویان را نیز پیش ببرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر