۱۳۹۳ خرداد ۲۰, سه‌شنبه

مائوئيسم چه نوع سیستمی است؟

گزیده ای از "انقلاب: چرا لازم است، چرا امکانش وجود دارد، برای چیست." *
فیلم سخنرانی باب آواکیان، صدر حزب کمونیست انقلابی
اجازه دهید در مورد آنچه که این سیستم بطور روزمره علیه جوانان، به آینده، و آنچه که آینده ی آنان قرار است باشد، در باره جامعه و مردم  صحبت کنیم، مردم بدون شغل، جوانانی که هیچ امیدی به دشاتن به یک شغل مناسب و معقول ندارند و در خیابان تنها به دنبال چیزی شبیه به جرم پرسه می زنند تا شاید بموجب آن چیزی عایدشان شود و مورد احترام قرار گیرند. به تازگی کتابی به نام "سرمایه داری توربو" که توسط یک نویسنده محافظه کار به نام ادوارد لوتوتک نوشته شده را می خواندم. هرچند او یک محافظه کار است اما، نظریه جاالب و قابل توجه ای را ارائه داده است و می گوید: برای میلیون ها نفر از جوانان در داخل شهرستانها، حتی با در نظر گرفتن احتمال کشته شدن شان در سنین جوانی و یا به خاطر ارتکاب جرم و جنایت مدت طولانی زندان شوند، ارتکاب به جرم یک انتخاب عقلانی است. در مورد آنچه که او گفت فکر کنیم، در واقع این نویسنده تحلیلگر محافظه کار می گوید، برای این جوانان ارتکاب جرم قابل درک است، چون یگانه و بهترین گزینه در مقابل آنها است. و در عین او البته، او می گوید: مردم موعظه های کشیش واری به جوانان به خاطر اینکه آنها با ارتکاب جرم و جنایت چه کار وحشتناکی انجام می دهند، می کنند. خب، پس اگر می گویید که برای میلیون ها و میلیون ها نفر از جوانان داخل شهرها تحت نظام شما ارتکاب جرم یک انتخاب عقلانی و بهترین انتخاب در مقابل آنها می باشد، این چه گونه نظامی است؟ پس شما چه نوع سیستم لعنتی دارید؟ در این کشور بیش از 2 میلیون نفر که اکثریت آنها را افراد جوان، به خصوص سیاه هان و لاتین تبارها تشکیل می دهند، در زندان می باشد. باز هم می گویم، این چه نوع  کشوری و چه نوع  سیستمی است که در آن پول بیشتری در زندان ها نسبت به آموزش و پرورش برای مردم در داخل شهرستانها تخصیص داده شده و خرج می شود؟ چرا؟ و چه دلیل خوبی وجود دارد برای بسیاری از آنان که هنوز نوجوانانِ زیر سن قانونی اند را به این نتیجه رسانده است که با وجود آنکه می دانند ممکن است به سن هجده و بیست و یک سالگی نرسند و یا با ارتکاب جرم ی به زندان های طویل المدت محکوم شوند؟ به تمام این کودکان زیبا، پر از زندگی و انرژی و پر از امید به آینده زمانی که نوجوان هستند، نگاه کنید. و ببینید برای بسیاری از آنان بعد از آنکه کمی سنشان بالا می رود به خاطر کارکرد این سیستم چه اتفاقی می افتد. یک بار دیگر می گویم که این چه نوع جامعه ای است؟ چه نوع از سیستمی است؟ نه! این نسل و نسل های آینده شایسته آینده ای بسیار بهتر ی هستند و آینده ای بسیار بهتر امکان پذیر است. من می گویم بیش از این نه، نسل جوانان ما در آمریکا و در سراسر جهان که زندگی شان تحت این سیستم لعنتی خاتمه یافته است، که سرنوشت شان قفل و مهر شده است، به مرگ زودرس محکوم شده اند و یا با یک عمر بدبختی و خشونت تحت چنین نظامی روبرو هستند، جوانانی حتی قبل از تولدشان سرنوشت شان توسط این سیستم در مسیر ظلم و ستم کشانده شده است و فراموشی شده اند. من می گویم بیش از این نه. و با وجد آنکه حتی برای جوانانی که در آن نوع از وضعیت به دام نیافتاده اند، این سیستم خفه کنننده ی روحیه  و تضعیف کننده آینده و دلتنگ کننده است و در مقابلشان زندگی در جامعه و جهانی است که واقعا نفرت انگیز و مشمئز کننده است و به طور مداوم مردم را به چاله های گل و لای می کشاند. و در بهترین حالت، اگر شما از چنان خطراتی در سن جوانی بگذرید، مگر اینکه جزء آن دسته قلیلی که واقعا از لحاظ موقعیت اجتماعی قوی یا ممتاز بهره مند باشند، مگر آنکه به انداژه کافی خوش شانس باشید، می توانید از یک زندگی کشنده معمولی و خرحمالی در شغلی که از آن خوشتان نمی آید مشغول کار شوید. و پس از آن به جای این که با آن همه تجربه ای که کسب کرده اید و تمام چیزهایی را که آموخته اید زمانیکهه پیر تر می شوید تحت فشار قرار داده و به عنوان فردی بی فایده و بی ارزش که تاریخ مصرفش تمام شده است کنار می گذارند. این چه نوع سیستمی است؟برای گوش دادن به این ویدیو (به زبان انگلیسی) به لینک زیر مراجعه کنید:http://www.youtube.com/watch?v=6ptNPQ83XLY
* در 1 ژوئیه 2011 زندانیان "زندان پلیکان بای واحد امنیتی" اعتصاب غذایی را که به سراسر زندان های ایالت کالیفرنیا اشاعه داده شد با شرکت 6000 نفر شروع نمودند. این زندان از تحت نظارت شدید مافوق امنیتی و سرکوب مداوم قرار دارد. زندانیان آن "بدترین بدترها افراد از میان مرتکبین به جرم" محسوب می شوند. این زندانیان از ابتدای ورودشان به زندان 8 سال یا حتی چند دهه از زندگی شان را در سلول های انفرادی بدون ارتباط با دیگران می گذرانند. از 24 ساعت در روز، 23 ساعت آنرا بدون آنکه از سلول خارج شوند سپری می کنند. هزاران هزار نفر در سراسر آمریکا در چنین وضعیتی در زنادن ها به سر می برند. این شکنجه است و باید متوقف شود...  
   
«در شرایط کنونی تعداد جمعیت سیاهان-آفریقایی( سیاه پوستان) که در زندان، یا تحت نظارت با آزادی مشروط و آزادی محدود تحت شرایط معین در زندان های آمریکا بسر میبرند، بیش از کل شمار بردگانی که در سال 1850 قبل از جنگ داخلی آمریکا برده بودند، وجود دارد.» میشل الکساندر نویسنده "جیم کرو نوین، زندانی کردن های توده ای در عصر چشم پوشی از تعصبات نسبت به اقلیتهای ملی." 

۱۳۹۳ خرداد ۱۹, دوشنبه



انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریائی در چین، نه یک تسویه حساب درونی، بلکه رویاروئی راه سوسیالیستی با راه سرمایه داری بود

سوسیالیسم میلیون ها بار بهتر از سرمایه داری است و کمونیسم جهانی از آنهم بهتر است نوشته: ریموند لوتا – نشریه انقلاب 15 ژانویه 2006(بخش چهارم)

ترجمه برهان عظيمی

بخش 10: انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریائی در چین، نه یک تسویه حساب درونی، بلکه رویاروئی راه سوسیالیستی با راه سرمایه داری بود


سالهای "جهش بزرگ به پیش" در چین سوسیالیستی سالهای سختی بود. به دلیل بروز بحران غذائی و جابجائی های صنعتی در این دوره که مصادف شد با قطع ناگهانی کمکهای فنی شوروی ها، دست زدن به یکرشته تعدیل های اقتصادی و تشکیلاتی ضروری شد. اما این تعدیلها فرصتی را در اختیار نیروهای محافظه کار در حزب کمونیست چین گذاشت. اینان کسانی بودند که با "جهش بزرگ به پیش" مخالفت کرده و در هر گام برای تضعیف آن تلاش می کردند.در اوائل دهه 1960 این نیروهای محافظه کار رشد یافته و قوی شده بودند. آنان در تعیین الویت های سرمایه گذاری، سودآوری را معیار قرار می دادند. می خواستند یک نظام آموزشی نخبه پرور را مستقر کنند. این را در نظر داشته باشید که در دوره پس از انقلاب در سال 1949 نظام آموزش عالی در چین عمیقا تحت تاثیر مدل نظام آموزشی شوروی بود که بر سلسله مراتب، تخصص گرائی و قبول دانشجویان "تعلیم یافته تر" استوار بود. نیروهای محافظه کار در عرصه فرهنگ دست بالا و سنگرهای محکمی داشتند. عرصه فرهنگی کماکان یکی از سنگرهای قوی سنت بود. اپرا که در چین یکی از محبوب ترین هنرها بود هنوز تحت تسلط تم ها و شخصیتهای فئودالی بود.در زمینه بهداشت، سیاست این نیروهای محافظه کار، متمرکز کردن منابع در شهرها و فرودست نگاه داشتن روستاها بود. در زمینه سیاست به کارگران و دهقانان می گفتند سیاست کار شما نیست، آن را به کادرهای "با کفایت" حزب واگذار کنید؛ کار شما انجام بهتر شغلتان و تامین زندگی تان است. این نیروهای نوسرمایه دار دارای یک برنامه منسجم بودند و در اوائل دهه 1960 در حال مانور برای کسب قدرت بودند.



دروغ هائی که در مورد انقلاب فرهنگی رواج داده می شود


گفته می شود مائوتسه انقلاب فرهنگی را براه انداخت تا کسانی را که خوش ندارد از حزب تصفیه کند. این بزرگترین دروغی است که به انقلاب فرهنگی نسبت داده می شود. کتاب ارتجاعی، "مائو: حکایت ناشناخته" می گوید که مائو از رهبران حزبی که جرات کرده و با او مخالفت کرده بودند بطور سادیستی انتقام می گرفت.... و انقلاب فرهنگی یک طرح بزرگ برای ترور و توطئه بود. اینها دروغهای وقیحانه بیش نیست.اولا، مائو دشمن اختراع نمی کرد. بواقع در حزب نیروهای قدرتمند بورژوائی موجود بودند که در حال تدارک و سازماندهی برای کسب قدرت و استقرار یک نظام سرمایه داری دولتی بودند. اگر فکر کنیم که این غلو است و یا اینکه مائو پارانویا گرفته بود، نگاهی به چین کنونی بیندازید. چین سوسیالیستی تبدیل به یک مشقت خانه تولیدی و بهشتی برای سرمایه داری بین المللی شده است.ثانیا، انقلاب فرهنگی حتا ذره ای به تصفیه و خونریزی توده ای شباهت نداشت. برای مائو روشن بود که تصفیه های استالین مشکل ممانعت از احیاء ضد انقلاب را در شوروی نتوانست و نمی توانست حل کند و آن را بروشنی تجزیه و تحلیل کرده بود. مائو گفت در شوروی، توده ها را منفعل کرده بودند و اغلب به لحاظ سیاسی و ایدئولوژیکی بسیج نبودند. اهرم ها و اقدامات تشکیلاتی نمی تواند به توده ها توانائی آن را بدهد که تمایز میان برنامه و بینش هائی که جامعه را بسوی کمونیسم سوق می دهند و برنامه و سیاست هائی که آن را به عقب بسوی سرمایه داری می رانند، تشخیص دهد. برای مائو چالش این بود: چگونه می توان توده ها را برای گرفتن نقش تعیین کننده و آگاهانه جهت پیش روی جامعه، برانگیخت.مائو بدنبال راه حلی برای این مشکل بود که انقلابات تازگی خود را از کف داده و با خطر عقب گرد مواجه می شوند. او در سال 1967 گفت: «در گذشته در مناطق روستائی، در کارخانه ها و در عرصه فرهنگی پیش بردیم و جنبش آموزش سوسیالیستی براه انداختیم. اما هیچ یک از اینها نتوانستند مشکل را حل کنند زیرا ما شکل و متدی را نیافتیم که بتوانیم از طریق آن توده ها را برانگیزیم که برخیزند و از پائین جوانب تاریک ما را افشا کنند.» (1) مائو در حال دست و پنجه نرم کردن با مشکل تاریخی جهانی انقلاب کمونیستی بود. باب آواکیان مسئله را اینطور توضیح می دهد: « در یک کشور سوسیالیستی چگونه می توانیم در عین حال که با تلاش های بورژوازی برای سرنگون کردن حاکمیت پرولتاریا مقابله می کنیم، به این واقعیت که دیکتاتوری پرولتاریا از طریق توده ها حکومت می کند، بازتاب دهیم؛ و این امر چه اشکال کنکرت و نهادینه را باید بیابد. و دولت سوسیالیستی چگونه به موازات قوی تر شدن صاجب تمایزات کیفیتا بیشتری با دولتهای پیشینی شود.» (2) به عبارت دیگر، جلوی ضد انقلاب را با چه روشی باید گرفت که در تطابق با شیوه ها و اهداف انقلاب کمونیستی باشد؟به تجربه انقلاب فرهنگی هم خواهم پرداخت. اما اول می خواهم برخی مسائل تئوریک را که هنوز چالشی در مقابل انقلاب در کشور سوسیالیستی است، بیشتر باز کنم. مائو بر اهمیت تئوری تاکید کرد. او گفت خط سیاسی و ایدئولوژیک تعیین کننده است. این مربوط است به اینکه ما دنیا را چگونه می فهمیم تا تغییرش دهیم: درک تئوریک ما از قوانین حرکت و رشد جوامع و جهان چیست و سیاست هائی که این درک را بازتاب می دهند کدامند.آن گروه از رهبران حزب کمونیست که می خواستند چین را براه سرمایه داری بکشند تئوری ها و استدلالهای خود را برای این برنامه تکامل داده بودند. مائو در مقابل آنان و در حال رهبری نیروهای انقلابی و خدمات تاریخی به تکامل درک کمونیستها از دینامیک های جامعه سوسیالیستی بود. برخورد میان این چشم اندازهای تئوریک متفاوت، بخشی حیاتی از مبارزه طبقاتی در چین انقلابی بود.



بخش 11: مائو در باره تضادهای جامعه سوسیالیستی


مائوتسه دون، مارکسیسم را به لحاظ تئوریک تکامل داد. او تحلیل کرد که در جامعه سوسیالیستی تضادهای طبقاتی خصمانه کماکان ادامه دارد. او تحلیل کرد که مبارزه طبقاتی در سوسیالیسم، میان پرولتاریا که حاکم است و بورژوازی که تحت حاکمیت است، کماکان ادامه دارد.این مسئله پیچیده ای است زیرا بورژوازی در جامعه سوسیالیستی همان بورژوازی نوع قدیم که رسما دارای سند مالکیت و اوراق بهادار است نمی باشد. بله، در سالهای اولیه سوسیالیسم هنوز بقایای بورژوازی قدیم و انواع مرتجعین سیاسی از نوع قدیم که در هر گام علیه نظام جدید خود را سازمان می دهند، وجود خواهند داشت. اما با پیشروی انقلاب و تحکیم اقتصاد سوسیالیستی، یک نوع بورژوازی جدید نیز بوجود می آید. بورژوازی جدید در درون روابط و ساختارهای سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیک جامعه سوسیالیستی زندگی می کند.این مسئله به لحاظ سیاسی بسیار پیچیده است. اگر بورژوازی نوین در تلویزیون ظاهر می شد و به توده ها می گفت: «آهای، ما می خواهیم کل بنای سوسیالیسم را فرو ریزیم و شما را استثمار کنیم» مسئله خیلی راحت تر بود. اما خیر! این بورژوازی در درون چارچوب نهادینه سوسیالیسم و در زیر پوشش ادبیات شبه مارکسیستی و شبه سوسیالیستی خود را سازمان داده و تلاشهایش را پیش می برد. این، دقیقا مربوط است به خصلت متناقض جامعه سوسیالیستی.


نابرابری در جامعه سوسیالیستی

سوسیالیسم یک جهش بزرگ به پیش است. در این سخنرانی من در مورد دستاوردهای عظیمی که برای بشریت دارد صحبت کردم. اما سوسیالیسم همچنین یک جامعه در حال گذار است. سوسیالیسم جامعه ایست که زخمهای جامعه کهن را بر تن دارد. منظور چیست؟میان تکامل صنعت و کشاورزی، شهر و روستا و مناطق مختلف با یکدیگر، ناموزونی هست. مهمتر آنکه هنوز میان کار فکری و کار یدی شکاف است: یعنی میان کسانی که عمدتا درگیر کار فکری، اداری و فعالیت های ابداع گرانه اند با کسانی که عمدتا درگیر کار با دستان خود هستند. هنوز اختلاف درآمد موجود است. هنوز پول، قیمت و قرارداد نقش مهمی در اقتصاد بازی می کنند.برای رسیدن به کمونیسم باید بر این ها و دیگر نابرابری های اجتماعی و همچنین بقای مبادله کالائی فائق آمد. این تمایزات بر افکار و ارزشهای مردم تاثیر می گذارد. برای رسیدن به کمونیسم باید به لحاظ ایدئولوژیکی این ها را به چالش طلبید و بر آنها فائق آمد. اما این کار طول خواهد کشید و نیازمند یک پروسه طولانی و پیچیده ی مبارزه انقلابی و دگرگونی انقلابی است. مائو تحلیل کرد که این تفاوت های اجتماعی و روابط کالائی خاکی است که نیروهای ممتاز جدید و یک بورژوازی جدید در جامعه سوسیالیستی از آن بر می خیزند. مائو این تحلیل را گسترش داده و نشان داد که هسته بورژوازی نوین در رده های بالای حزب کمونیست شکل می گیرد. چرا؟


حزب پیشاهنگ به مثابه نقطه اصلی تضادها


در جامعه سوسیالیستی، حزب کمونیست نهاد سیاسی رهبری کننده و نیروی هدایت کننده اصلی اقتصاد است. توده ها نیازمند یک رهبری انقلابی هستند تا مبارزه را برای انقلابی تر کردن جامعه سوسیالیستی پیش برند. یک رهبری پیشاهنگ و یک دولت پرولتری برای هدایت جامعه و هماهنگ کردن اقتصاد به نفع توده ها و در خدمت به پیشروی انقلاب جهانی لازم است. یک دولت پرولتری قوی برای مقابله با امپریالیستی که دولت سوسیالیستی را محاصره می کنند ضروری است.تمام پیچیدگی مسئله در اینجا نهفته است. در رده های بالای رهبری حزب و دولت سوسیالیستی نیروهائی به ظهور می رسند که برای یک خط بورژوائی کار کرده و تلاش می کنند. منظورم از خط بورژوائی بینش و سیاستهائی است که برای بسط نابرابری هائی که در بالا در موردش صحبت کردم می باشد. بینش و سیاست هائی که ابتکار عمل توده ها را محدود می کند. آن نیروهائی که در مقامات بالای رهبری هستند و یک خط بورژوائی را دنبال می کنند در موقعیت استراتژیک برای عملی کردن برنامه هایشان قرار دارندو از این موقعیت برای تصویب و عملی کردن سیاستها و برای بازسازی مناسبات اقتصادی و اجتماعی در یک جهت سرمایه دارانه استفاده می کنند. مائو اسم اینان را "رهروان سرمایه داری” گذاشت. در جامعه سوسیالیستی این رهروان سرمایه داری در موقعیتهای کلیدی قرار دارند و با اتکاء به این موقعیت می توانند بخشی از نیروهای جامعه را بحول برنامه نو کاپیتالیستی خود بسیج کرده و بحرکت درآورند. برخی ها می گویند اگر یکباره حزب پیشاهنگ و دولت را منحل کنیم این معضل حل می شود. اما این معضل نه تنها به این ترتیب حل نمی شود بلکه پرولتاریا را در مقابله با تضادهائی که شرح دادم شکننده تر و بی قدرت تر می کند. و با این کار بورژوازی سریع تر به قدرت باز میگردد. یعنی حزب پیشاهنگ از یک طرف باید پروسه پیشروی انقلاب را رهبری کند. اما از طرف دیگر خودش مرکز ثقل تضادهای جامعه سوسیالیستی است. و مبارزه میان راه سوسیالیستی و راه سرمایه داری در درون حزب، مرکز ثقل مبارزه طبقاتی در سوسیالیسم است.روشن کردن این واقعیت در مورد خصلت متناقض جامعه سوسیالیستی، یک کشف راهگشا و بیسابقه بود که توسط مائوتسه دون انجام گرفت.بعلاوه، مائو پیشتاز کشف راه ها و روشهای حل این معضل نیز بود: بسیج توده ها از پائین و سرنگونی سیاسی مراکز قدرت بورژوای در درون حزب و انقلابی کردن حزب و نهادهای جامعه سوسیالیستی؛ و دست زدن به مبارزه ایدئولوژیک با هدف دگرگون کردن افکار و درکهای مردم. به این ترتیب، انقلاب سوسیالیستی خاکی را که تولید کننده سرمایه داریست شخم می زند.حال با توجه به این پیش زمینه تئوریک می توانیم نگاهی به وقایع انقلاب فرهنگی بیندازیم.ادامه دارد....

توضیحات:1- نقل شده در "گزارش کنگره 9 حزب کمونیست چین از اسناد مربوط به نهمین کنگره سراسری حزب کمونیست چین،پکن: انتشارات زبان های خارجی ص 272- به نقل از "بخش 11: اوضاع مرگ و زندگی... اعمال قدرت و حقوق مردم " از سری مقالات در مورد "دیکتاتوری و دموکراسی پرولتاریا: یک نظریه کاملا متفاوت در مورد رهبری جامعه".


بخش 12: انقلاب فرهنگی، آتشفشان رهائی بخش


18 اوت 1966 است و مائوتسه دون در پکن، در همان بالکن مشرف به میدان "صلح آسمانی” که در سال 1949 پیروزی انقلاب را اعلام کرد، ایستاده است. با این تفاوت که این بار در حال تماشای اولین رژه ی جوانان انقلابی گارد سرخ است. یک میلیون نفر از آنان در اینجا جمع شده اند. آنان جشن گرفته اند زیرا دو هفته پیش مائوتسه دون یک روزنامه دیواری خارق العاده نوشت: مقرهای فرماندهی را بمباران کنید!این کاری بود که هیچ رهبر انقلابی در قدرت، و در واقع هیچ فرد قدرتمند دیگر در تاریخ، انجام نداده بود. مائو مردم را فراخواند که ساختارهای ستمگرانه ی حاکم را به چالش بطلبند: برخیزند و مقامات بالای حزبی را که سعی می کنند چین را به راه سرمایه داری بکشانند، سرنگون کنند. او مردم را فراخواند که از پائین، آن بخش هائی از قدرت سیاسی و آن بخش هائی از اقتصاد، فرهنگ و آموزش که بزیر سلطه رهروان سرمایه داری رفته بود را باز پس گیرند.مائو در حال راه انداختن انقلابی در انقلاب، بود.


گاردهای سرخ کاتالیزور انقلاب فرهنگی


در رژه ی ماه اوت، مائو جمعیت را تشویق کرد و بازوبند گارد سرخ را به بازو بست. این علامت حمایت از جوانان انقلابی و قوت قلب دادن به آنان بود. او می خواست، روحیه چالش گری و شورشگری جوانان را رها کند. به این ترتیب، گارد سرخ نقشی کلیدی در راه افتادن انقلاب فرهنگی بازی کرد.وضعیت جامعه ی آن زمان چین را باید درک کنیم. همانطور که گفتم، بخشی از رهبران قدرتمند حزب و دولت، سیاست های بورژوائی را تحت پوشش مارکسیستی، رواج می دادند. خیلی از کارگران و دهقانان فکر می کردند چون رهبرانشان خود را کمونیست می خوانند، پس باید آدمهای خوبی باشند. مائو می خواست در این گرایش ِهمراهی با وضع موجود که در توده ها بود، اخلال ایجاد کند و در هیبت متفرعن رهروان سرمایه داری خدشه وارد کند. واقعیت آن است که در بسیاری از کارخانه ها و مناطق روستائی مردم از انتقاد به رهبران می ترسیدند.


گارد سرخ وارد صحنه میشود


گاردهای سرخ هیجانی در جامعه ایجاد کردند. تظاهرات و میتینگهای بحث راه انداختند. سطوح مختلف مقامات حزبی و دولتی را به انتقاد گرفتند. روسای مدارس را که مستبدانه رفتار می کردند، با هیاهو افشا کردند. نسل قدیم در دهه 1930 و 1940 تجربه ی انقلاب و جنگ ضد ژاپنی و سرنگون کردن نیروهای چیانکایچک که تحت الحمایه آمریکا بود را، از سر گذرانده بود. اکنون یک نسل جدید انقلاب می کرد. دولت به جوانان اجازه داد تا مجانا با قطار به سفر بپردازند. گاردهای سرخ به اقصی نقاط کشور رفتند، دسته دسته روی کامیون های ارتشی سوار شده و خود را به مقصد می رساندند. به روستاها می رفتند تا با دهقانان حرف بزنند – در حالیکه قبلا یاد گرفته بودند همه چیز را از بالا نگاه کنند و هیچ ارتباطی با توده ها نداشتند.گاردهای سرخ کاتالیزور بودند. آنان به مردم جرات دادند که سر خود را بالا بگیرند، جرات کنند حرف بزنند، و جرات کنند انتقاد کنند. به گفته ی یکی از دهقانان گوش کنید:«گاردهای سرخ خیلی سازمان یافته بودند. آنان میان خود تقسیم کار می کردند و به همه خانه های روستا سر می زدند. نقل قول هائی را برای ما می خواندند و به ما در مورد انقلاب فرهنگی در پکن و شانگهای می گفتند. پیش از آن هیچوقت اینهمه بیگانه به روستا نیامده بود. آنان در مورد زندگی مان سوال می کردند و می خواستند از ما چیزهائی بیاموزند. از ما می پرسیدند اوضاعمان در بریگاد چگونه است. وارد بحث با کادرهای رهبری بریگاد می شدند و در مورد امتیازات کاری پرس و جو می کردند. آنان کتاب سرخ مائو را در همه خانه ها توزیع کردند. دست آخر، بهمه ما یک جلد کتاب سرخ رسید. آن گاردهای سرخ برای ما خیلی عزیز بودند. پس از اینکه از اینجا رفتند، ما به خواندن آن نقل قولها ادامه دادیم. آنها را خوانده و با وضع خودمان و آنطور که امور در اینجا می گذرد مقایسه کردیم و به این نتیجه رسیدیم که خیلی چیزها باید عوض شود.» (جان میردال و گون کسل، چین: ادامه ی انقلاب. انتشارات ونتاج- نیویورک 1972)


جهت گیری مائو برای انقلاب فرهنگی


بورژوازی از انقلاب فرهنگی چین متنفر است. آن را بعنوان "کنترل افکار" تعریف می کنند. تصویرسازی آنان از گارد سرخ اینطور است که یک عده دیوانه مرتبا اینور آنور می رفتند و همه چیز را نابود می کردند. انواع و اقسام "پژوهش های” سنگین و خاطرات منتشر کرده اند تا ثابت کنند انقلاب فرهنگی هیچ نبود جز خشونت و انتقام گیری. اما حقایق اساسی انقلاب فرهنگی در تضاد 180 درجه با این تصویرسازی است.اولا، انقلاب فرهنگی یک خشونت بی بند و بار نبود.


رهبری مائوئیستی برای پیشبرد انقلاب فرهنگی راهنمای عمل مشخصی را منتشر کرده بود. یکی از اسناد عمده که همه باید بخوانند به اسم "تصمیم گیری 16 نکته ای” بود. در اینجا گزیده ای از آن رهنمودهای مائو را می خوانیم:


● بگذارید توده ها در جریان جنبش خودشان، خود را تعلیم دهند و یاد بگیرند که درست و غلط را از هم تمیز دهند و میان روش های صحیح انجام کارها و روش های غلط، تمایز قائل شوند.


● تمام نیروی خود را روی ضربه زدن به عده ی معدودی از راستهای بورژوای اولترا ارتجاعی، متمرکز کنید. آماج عمده ی جنبش اخیر آن افراد حزبی هستند که در مقامات اتوریته می باشند و راه سرمایه داری را در پیش گرفته اند.


● اکیدا باید میان دو نوع تضاد تمایز گذاشت: تضاد درون خلق و تضاد میان ما و دشمن.


● وجود نظرات متفاوت در میان مردم امری عادی است. هر جا که مناظره است، جدلها باید بر مبنای استدلال و ارائه دلیل اداره شود و نه با توسل به زور. (1)

این جهت گیری مائو بود. آیا بی نظمی هم بود؟ بله. آیا افراط و خشونت هم بود؟ البته که بود. این یک انقلاب بود. اما انقلابیون مائوئیست تلاش کردند این جنبش را در جهت صحیح و با گذشت از تلاطم نگاه دارند: بحثهای توده ای، انتقادهای توده ای، و بسیج سیاسی توده ای.یک صحنه ی جالب این نکته را نشان می دهد. در دانشگاه سینهوا، میان فراکسیون های مختلف دانشجویائی، دعوای زیادی موجود بود که به خشونت کشید. در جواب به این واقعه، رهبری مائوئیست یک تیم از کارگران غیر مسلح به دانشگاه اعزام شد که مسائل را بررسی کرده و به حل آنها کمک کند.


بخش 13: انقلاب فرهنگی،مبارزه ای پیچیده و رهائی بخش


یکی از تحریفهای بزرگ در مورد انقلاب فرهنگی آن است که تمام این ماجرا، طرح و نقشه مائو بود. گفته می شود پشت هر حرکت و مبارزه ای که در طول انقلاب فرهنگی انجام گرفت، مائو ایستاده بود؛ مائو مسئول همه موارد قهر و خشونت بود. خلاصه، این درک القاء می شود که همه چیز از یک مرکز قدرت و تصمیم گیری، صادر می شد.طبقات و نیروهای اجتماعی مختلفی در انقلاب فرهنگی درگیر بودند. در حزب و تشکلات توده ای، مائوئیستهای اصیل بودند. اما گروهبندی های ضد مائو هم بودند که دانشجویان و کارگران و دهقانان را سازماندهی می کردند. نیروهای نظامی محافظه کار، گروهبندیهای اولترا چپ، تشکلات توده ای که به دو اردوی شورشگران و محافظه کاران تقسیم می شدند، و به یک کلام، منافع و انگیزه های طبقاتی متفاوت، همه در میدان حاضر و فعال بودند. بعضی ها از انقلاب فرهنگی برای تسویه حساب های شخصی سوء استفاده کردند. دشمنان مائو در حزب (کسانی که زیر حمله ی سیاسی بودند) اغلب تاکتیک دفاع از مائو را در پیش می گرفتند و بنام انقلاب فرهنگی، فراکسیونیسم و خشونت را دامن می زدند. آنان بطور هدفمند اینکار را می کردند تا مبارزه را منحرف کرده و جنبش انقلابی را بی اعتبار کنند. واقعیت این بود که انقلاب فرهنگی مبارزه ای پیچیده بود بر سر اینکه کدام طبقه باید جامعه را رهبری کند: آیا پرولتاریا در ائتلاف با متحدینش که اکثریت جامعه را تشکیل می دهد باید به انقلاب ادامه داده و جامعه را دگرگون کند یا اینکه یک طبقه بورژوازی نوین مهار جامعه را بدست گیرد.با وجود این گرایشات و کششهای گوناگون در انقلاب فرهنگی، مائو و رهبری انقلابی قادر بودند آن را در جهت مشخصی هدایت کنند. یعنی، تمرکز مبارزه سیاسی را علیه رهروان سرمایه داری نگاه دارند، جامعه را انقلابی تر کنند و توده ها را قدرتمند کنند.فقط فکرش را بکنید که چه اتفاقی داشت می افتاد. مائو در حال شکستن قفل انرژی و ابتکار عمل صدها میلیون نفر بود، تا درگیر جدل بر سر جهت گیری جامعه شوند و مسئولیت سرنوشت آن را بدست گیرند. در آمریکا و دیگر دموکراسی های بورژوائی، زندگی سیاسی با رای دادن تعریف می شود. هر چهار سال یکبار آدمها در آئینی که نظم موجود را تقویت می کند و آنان را منفعل نگاه می دارد، شرکت می کنند. اما در چین انقلابی دوران انقلاب فرهنگی، یک جوشش و غلیان باور نکردنی در جریان بود. جوشش وغلیانی که برای جامعه عالی است. قدر مسلم است که در چنین وضعی، روندهائی با جهات گوناگون براه می افتد و جامعه به سمت های مختلف کشیده می شود. می بینیم که در جریان انقلاب فرهنگی، گاردهای سرخ به افراط در غلتیدند و در تلاش برای زدودن اثرات بورژوائی از جامعه، زیاده روی کردند. در چنین فضائی بود که مائو و رهبران انقلابی، توده ها را در زمینه تجزیه و تحلیل و حل مشکلات و جمعبندی از درسها و روشهای مبارزه و تحکیم دستاوردها، رهبری می کردند. مبارزه طبقاتی در جامعه (اینکه جامعه در راه سوسیالیسم پیشروی می کند یا به عقب بسوی سرمایه داری باز میگردد) در رده های بالای حزب و دولت تمرکز یافته بود. در رویکرد به این مسئله، بر خلاف تبلیغاتی که می شود، مائو دنبال به چنگ آوردن قدرت برای شخص خودش نبود. او می توانست همه ی مخالفینش را دستگیر کند اما، همانطور که در بخش های قبل گفتم، او اینکار را نکرد زیرا این کار، راه حل ممانعت از احیای سرمایه داری و واژگون شدن انقلاب نبود. مائو حاضر بود بخاطر بسیج سیاسی توده های میلیونی، بخاطر اینکه این توده ها بیدار شده و با مسائل بزرگ جامعه رو در رو شوند و سرنوشت آن را بدست گیرند، همه چیز را به خطر بیندازد. او خطر اتکاء به توده ها را بجان خرید. مائو تاکید کرد که انقلاب فرهنگی مبارزه ای است برای سرنگون کردن رهروان سرمایه داری اما در سطوح عمیق تر در برگیرنده ی مسائلی است مانند جهان بینی و توان بخشی به توده ها که بتوانند آگاهانه جهان را درک کنند و آگاهانه جهان و خود را تغییر دهند.


یک جنبش توده ای بی نظیر


انقلاب فرهنگی شاهد مناظره های بزرگ و چالش گری های بزرگ بود. تظاهرات های سیاسی، گردهمائی های اعتراضی، راهپیمائی ها و میتنیگ های سیاسی توده ای، مشخصه ی انقلاب فرهنگی بود. روزنامه های کوچک در همه جا منتشر می شد. فقط در پکن (پایتخت) 900 روزنامه در می آمد. اوراقی که با ماشین های ماموگرافی چاپ شده و روزانه پخش می شد، غیر قابل شمارش است. مصالح مورد نیاز برای این فعالیت ها مجانی بود: کاغذ، جوهر، فرچه، پوستر، ماشین های چاپ، بلندگو، استفاده از سالن ها و میادین برای گردهمائی و غیره.گارد سرخ برای گسترش این جنبش به پرولتاریا، کمک کرد. وقتی انقلاب فرهنگی در میان کارگران پایه گرفت، نقطه عطفی رخ داد. در سال 1967-1968، چهل میلیون کارگر درگیر مبارزه ی طبقاتی حاد، خیزشها و مبارزات توده ای پیچیده ی برای پس گرفتن قدرت از ارگان های حزبی محلات و شهرها شد که دژهای محافظه کاران بود. توده ها از طریق آزمایش کردن و مناظره و جمعبندی کردن، همراه با رهبری مائوئیستها، ارگان های قدرت سیاسی پرولتری نوینی را برپا کردند.انقلاب فرهنگی، در زمینه میدان فکر و عمل و شدت جریان، در تاریخ بشر بی نظیر است. روتین زندگی روزمره بی مهابا برهم زده شد. مردم از هر بخش جامعه درگیر مناظره و بحث های سیاسی و ایدئولوژیک بزرگ شدند. دهقانان درگیر بحث و تجزیه و تحلیل در مورد بقایای ارزش های کهنه و ارتجاعی کنفسیوسی شدند که هنوز در زندگی آنان پابرجا بود. کارگران کارخانه های شانگهای به آزمایش اشکال جدید مدیریت مشارکتی پرداختند.هیچ چیز و هیچ کس در ماورای انتقاد قرار نداشت. مقامات سیاسی، اداری و آموزشی که از توده ها جدا شده بودند، مورد انتقاد قرار گرفتند. دیگر هیچ مقامی نمی توانست در دفتر خود سنگر گرفته و از آنجا دستور و رهنمود پارس کند. اکنون باید قدم رنجه می کرد و همراه با کارگران و دهقانان بخشی از وضعیت می شد.انقلاب فرهنگی، یک روند خود-آزمونی ایدئولوژیک عمیق براه انداخت. مائو گفت، بدون دگرگون کردن سنت ها، عادات، و طرز تفکر، انقلاب امکان ندارد. انقلاب باید افکار نوین، روابط نوین میان مردم بوجود آورد. "خدمت به خلق" شعاری بود که در دوره انقلاب فرهنگی فراگیر شد. "خدمت به خلق" هیچ شباهتی با رویکرد خیرمابانه ی بورژوائی که پولدارها نسبت به فقرا دارند، نداشت. بلکه ناظر بر نیازهای اکثریت عظیم جامعه و آرمان کمونیسم جهانی بود. همچنین چالشی بود علیه طرز تفکر "اول من" که سرمایه داری اشاعه می دهد.آنچه مائو تاکید می کند این است که می توان اقتصاد سوسیالیستی داشت، اما اگر روحیه ی کار برای مصالح اجتماعی بزرگتر تقویت نشود، مالکیت سوسیالیستی تبدیل به یک ظرف توخالی می شود.


تاثیرات بین المللی


در مورد تاثیرات انقلاب فرهنگی بر مردم خارج از چین، هر قدر بگوئیم کم گفته ایم. دورانی بود که یک خیزش انقلابی رادیکال در سراسر جهان در جریان بود. دوره ای بود که اتحاد شوروی تبدیل به نیروئی شده بود که کاملا با انقلاب پرولتری ضدیت می ورزید. در چین، مائو در حال ارائه ی چشم انداز ِ یک انقلاب کمونیستی پیگیر بود. می توانم از تاثیراتی که گارد سرخ بر روی شخص من (در آمریکا) داشت صحبت کنم. آن زمان من دبیرستانی و یک دانش آموز شورشگر بودم. من هم می خواستم مانند آنان باشم. یادم می آید وقتی مائو آن بیانیه ی معروفش را در دفاع از خیزش سیاهان آمریکا ( در آوریل 1968 پس از به قتل رسیدن مارتین لوترکینگ) صادر کرد، چقدر روی من تاثیر گذاشت و به من الهام بخشید. چین مائوئیستی فقط از انقلابات سراسر جهان حمایت نمی کرد بلکه در خود جامعه ی چین هم در حال انجام انقلابی دیگر بود. و این برای من حیرت انگیز بود. و هنوز هم هست ..

۱۳۹۳ فروردین ۷, پنجشنبه

تاملاتی در تحلیل مادی تاریخ ایران:



1.مارکس در ابتدای نقد اقتصاد سیاسی علت تقدم امر مادی بر امر ذهنی را در شکل گیری تحولات جامعه با چند استدلال اثبات میکند

اولین استدلال وی این است: از آنجا که انسان قبل از نیاز به فرهنگ،جنس مخالف،مذهب، هنر ، سیاست و ... باید خود را سیر کند و پناهگاه درست کرده و چیزی بپوشد، لذا اقتصاد و تامین معاش اولین نیاز بشر است و باقی ساحت های زندگی بر محور شیوه ی ایجاد و توزیع این وسایل معاش شکل می گیرند و مقید و مشروط به شرایط تولید وسایل معاش اند. (نقل به نضمون)

2.اما این ایده در ابتدای امر شاید جهان شمول باشد ، ولی در برخی ازمنه و امکنه و موقعیت ها نا کامل است. این نا کامل بودن ابدا به معنای نقص ایده اولیه نیست. بلکه به این معنی ست که در شرایط بی ثبات و نا امن، نحوه ی ایجاد امنیت در محیط تولید (جامعه) از حیث خارجی، گاه به اندازه خود پروسه تولید در شکل دهی به فورماسیون و صورت بندی هیکل و ریخت جامعه در سرتاسر تاریخ ، نقش کلیدی ایفا خواهد کرد! به عبارتی در شرایط مشابه تاریخ ایران که در قسمت های بعد توضیح خواهیم داد، دولت بر خلاف دولت برده داری غربی -بیشتر نه به واسطه ی حفظ سیادت طبقاتی برده داران بر بردگان و ارباب بر رعیت، بلکه- به واسطه ی ایستادگی در برابر نا امنی های برون اجتماعی شکل گرفته و مشروعیت یافته است. 

واقعیتی که می تواند اساس تحلیل ماتریالیستی تاریخ ایران را دگرگون کند

3.علت تقدم نقش امنیت برونی بر تامین امنیت درونی روابط تولید در شکل گیری دولت ایرانی-خاورمیانه ای دو علت جغرافیایی دارد. یکی در حوزه جغرافیای سیاسی و یکی در حوزه جغرافیای طبیعی.

4.در حوزه نقش تفاوت های جغرافیای طبیعی ایران و خاورمیانه در تقدم ”امر امنیتی”، ویتفوگل جامعه شناس آلمانی بر نقش عدم حضور ارتش دایمی در ایران تاکید میکند. ارتش دایمی نهادی است که امپراطوری روم و چین و ژاپن (و مالکیت باستانی در سرزمین های تحت سلطه ی آنان) را تثبیت کرد. چیزی که در ایران از دوره هخامنشی تا دوره ی پهلوی وجود نداشته است. ویتفوگل علت مادی این مساله در خاورمیانه را نبود اضافه تولید کشاورزی در فلات ایران و پاکستان معرفی میکند. چرا که زمین های قابل کشت در این دو سرزمین اندک و هزینه آبیاری و مدیریت دولتی آب توسط سر میرآب (میرآب سلطنتی هر ایالت) بالا و سنگین بوده و منابع آب و تکنیک های کشت، قابلیت تغذیه ی همه ی مردم را نیز نداشته است. این در حالی است که تامین ارتش دایم و قدرتمند و مقابله با عشایر وحشی و ملوک الطوایف نیاز به وجود اضافه تولید غذایی برای قشر بزرگی است (که چیزی تولید نمی کنند)!. در شرایطی که این اضافه تولید وجود خارجی ندارد،دولت ضعیف است و دولت ضعیف همواره بحران تامین امنیت دارد. به همین دلیل است که در سلسله های ایرانی، شاهان پدر و موسس که جنگاور و متخصص نظامی و خشن هستند، قدرتمند و کارآمد اند اما نوادگان آنان بی عرضه گان عیاش و نرم خو و مذهب زده اند! این عدم وجود ارتش دایمی همواره موجب شده است که به مدت دو هزار سال با هر حمله ای بخشی از امپراطوری ایران جدا شود و هزینه های عظیمی بر اقتصاد کلان وارد شود و امنیت مالکیت و فناوری نابود شود.

5. علت دیگر علت تفاوت های ژیوپولیتیک یا جغرافیای سیاسی است. فلات ایران به هر طرفی باز و پر از مراتع برای قبایل وحشی دارای اقتصاد دامداری بوده است. از غرب روم و یونان و عثمانی ها، از جنوب اعراب، از شرق بوداییان کوشانی، از شمال و شمال غرب هون ها، تاتار ها و سکاها و وحشیان مغول و تورانیان و ترک ها و ترکمان ها و ماساژت ها دایما از فلات باز و دشت های گسترده و کریدور جاده ی شاهی ایران استفاده می کردند و ایران را مورد غارت دایم قرار می دادند. به این سبب دولت مجبور بود دولت بزرگ و مستبد و مافوق طبقات باشد، دولت تنها وظایف امنیتی خود را انجام میداد و مانند دیگر سرزمین های دارای ”شیوه تولید آسیایی” به سیستم کشاورزی و مالکان سرویس آبیاری ارایه نکرده و ”وظایف عمومی” خود را به انجام ”وظایف امنیتی” حوالت میداد. به این ترتیب دولتی که در ایران متولد شد در تامین امنیت سیاسی خود به سبب نا امنی دایمی و بی ثباتی،ساز و برگی کاملا پرکار داشت و از حیث انجام وظایف اقتصادی مدیریتی، برخلاف دولت چینی و رومی، به شدت فراخ و ناکارامد بود و امکان سرمایه گذاری بر مدیریت و مبارزه با فساد را نداشت!

6. به این سبب دو نویسنده و نظریه پرداز مجاهدین یعنی علی اکبری و ابوذر ورداسپی به همراه افرادی ابن خلدون و احمد اشرف <برادر حمید اشرف> و دکتر حسین مهدوی، به درستی بر نقش این بی ثباتی بر قدرت نظامی و اجتماعی و فرهنگی عشایر و بادیه نشینان ایرانی تاکید کردند و علت غالب بودن شیوه تولیدشان تا عصر زندیه بر ایران (حدود 40درصد) را به دقت موشکافی کردند.(ن.ک به نظریه انحطاط خلدون و نظریه شیوه تولید اشرف و نظریه فودالیسم ناقص ایرانی ورداسپی در باب نقش بادیه نشینان)

7. در نتیجه به نظر می رسد بررسی نقش تاریخی اقتصاد سیاسی نا امنی و نقش امنیت در نزج گرفتن و قوام دولت ایرانی، در تحلیل دولت سیاسی و اقتصاد ایران می تواند اهمیت جدی داشته باشد. چه اینکه هم اکنون نیز کل مساله ی توسعه ی خاورمیانه با کل مساله نا امنی حاد در این منطقه گزه خورده است و بدون اضافه کردن این ایده نمی توان یک الگوی تحلیلی مناسب ایجاد کرد

۱۳۹۲ مهر ۱۷, چهارشنبه


جنبش دانشجویی ایران و مسئله ی عقلانیت


مقدمه : سوژه ی رهایی و تکامل

در بحث راه های رهایی و تشخیص سوژه ی رهایی بخشِ جامعه، سخنان فراوان و گاه متناقضی بیان شده است. فلسفه کلاسیک یونان صنف خود(عالمان و فلاسفه) را بیشتر سوژه رهایی جامعه پنداشته اند. این تفکر نخبه گرایی و آریستوکرات مآبانه تا زمان علمای مسلمانی مانند ابن خلدون و فارابی و خواجه نصیر و میرفندرسکی تا افرادی مانند سید قطب و شیخ فضل الله نوری نیز ادامه داشته است. اندیشه ورزانی که معتقد بودند: « تنها راه سعادت بشر و رهایی جوامع این است که یک "عالم دینی" -در مورد یونانیان یک "حکیم و فیلسوف" برجسته- یا جمعی از آنان باید وارد حاکمیت شوند یا در جایگاه وزارت قرار گیرند و مردم را از این رهگذر هدایت کنند » ، همواره سایه های تفکر خود را بر اندیشه های سیاسی نوین نیز انداخته اند.

مشکل این رویکرد این است که در وهله ی اول با جانشین کردن هدایت و تفکر خود نسبت به سایر اقشار جامعه و نگاه فرا طبقاتی به دولت و حاکمیت و تقسیم جامعه به «عوام و خواص» ، یک تقسیم کار آهنین در حوزه ی تفکر و نقد و سیاست ورزی فراهم می سازند و با کانالیزه کردن این حوزه، جامعه را مستعد استبداد پذیری می نمایند. ضمن اینکه برای هدایت جامعه، فلسفه و یا بخش هایی از علوم دینی را کافی می پندارد و جانشینان مردم در کرسی حاکمیت را نیز به نوعی مبری از خطاهای مردم عادی در نظر می گیرد و به اعتبار چنین فرض هایی، ساختار و نهاد نظارتی مردمی بر حاکمان جامعه (از طریق جامعه مدنی) را به سادگی و سهولت بر نمی تابند.
افرادی مانند سن سیمون و یا حتی ملی گرایان اقتصادی آلمانی مانند فردریک لیست، صنعت گران و خود صنعت و حاملان عناصر صنعت را سوژه ی رهایی بخش پنداشته اند. عده ای رشد علمی و پیشتازی فناورانه و تکنولوژی را عامل اصلی توسعه و آزادی جوامع و ترقی آن ها برشمردند. اما نقد وارده به آنها نیز این واقعیت است که این گروه ها در تناقض گویی های خود به این سوال پاسخ نمی دهند که نفس تحول علمی و توسعه ی فناورانه و صنعتی، خود در چه بستری و در چه شرایط اجتماعی و تاریخی و نهادی ِ خاصی امکان بروز و ظهور دارد؟
 اینان مانند نظریه پردازان توسعه ی همفکر با اقتصاد دانان نئوکلاسیک -که سرمایه گذاری هرچه بیشتر را عامل توسعه می پنداشتند- "عاملِ عامل" ها یا "عوامل آن عامل" را بیان نمی کردند. بطور نمونه این سوال که "خود سرمایه گذاری بیشتر تابع چه عواملی می باشد" همچنان سوالی بی پاسخ باقی ماند و این نهادگرایان بودند که رشد اقتصادی و رشد سرمایه گذاری را به عنوان «نتیجه ی توسعه» و نه «نفس توسعه» شناسایی کردند.
پس از نظریات "نخبه گرا" و "عالـِـم محور" در تعیین سوژه ی رهایی و تکامل بشریت و جامعه ی بشری، نظریاتی با رویکرد "طبقاتی" و "اقتصادی" مطرح شدند. مارکسیست ها بطور خاص "خلق" و "توده" ای که رهبری "طبقه ی کارگر و حزب طبقاتی کارگران" را پذیرفته باشد، سوژه رهایی و توسعه در دوران معاصر می دانند. در مقابل لیبرال ها و نئولیبرالیست های اقتصادی از بحثی تحت عنوان «توسعه ی همراه با توزیع قطره چکانی» صحبت می کنند.
منطق Trickle-Down در این چهارچوب مدعی است که چون سرمایه گذاری و مصرف منطقی توسط طبقات ثروتمندتر جامعه صورت می پذیرد، لذا باید حداکثر حقوق مالکیتی و سایر امتیازات برای این طبقه در نظر گرفته شود تا سرمایه گذاری باعث رونق اقتصاد شود. آن ها استدلال می کنند که این سرمایه گذاری باعث سرریز ثروت از بالا به سمت طبقات پایین تر می شود و افرادی که صرفاً نیروی کار خود را به فروش می رسانند، از این طریق منتفع می شوند. به این ترتیب راه توسعه از طریق توجه به «منافع کارآفرینان و حقوق سرمایه داران» خواهد بود.
 به نظر می رسد تئوری های معطوف به رویکرد "طبقاتی" ، "اقتصادی" و "جامعه شناختی" ، بیشتر بر واقعیت منطبق بوده و علمی تر باشند.

هرچند سوگیری های طبقاتی و ایدئولوژیک به شدت در تعیین نوع رویکرد موثر است. اما گاه و بی گاه همین نظریات مدرن در باب رهایی بشریت نیز، به بیماری ها و مشکلات نظریات گذشته دچار می شوند. به عبارت دقیق تر زمانی که جوامع شرایط خاص عینی لازم را ندارند و یا به قدری تکامل یافته نیستند تا در چهارچوب این نظریات تکمیل شوند و یا حتی در شرایطی که جامعه مدنیِ همتراز برای عینیت بخشی به آن رویکرد ها وجود ندارد، در این مرحله گاهی متفکرین و ایدئولوگ های نماینده ی این رویکردها، سوژه ی رهایی را جا به جا می کنند و نقش سوژه ی "آگاهی بخش" را با سوژه ی "رهایی بخش" مخلوط نموده و گاهی آن دو را جا به جا می کنند.

این رویکرد "جانشین گرایانه" که نخبگان را دوباره بر جای مردم و یا طبقات مترقی قرار می دهد، ممکن است "نیروی پیشتاز سیاسی و مبارز"، "سازمان انقلابی پیشتاز و یا گروه نظامی" ، "حزب سیاسی"، "روشنفکران" ، "روزنامه نگاران" و یا "جنبش دانشجویی" را در برهه هایی از تاریخ سوژه ی اصلی خود قرار دهند و رهایی و تعالی جامعه را از طریق انکشاف و تکامل و عملیاتی شدن سایر جنبش ها و جریانات سیاسی دنبال کنند. این پدیده در جوامع توسعه نیافته و عقب مانده و یا کشورهای فاقد جامعه ی مدنی و یا حتی جوامع گرفتار شده در بند دیکتاتوری های نظامی قابلیت ظهور بیشتری دارند. چرا که در شرایط خاص این جوامع، امکان حیات تشکیلات های رسمی و آگاهی بخش از راه های رسمی و علنی وجود ندارد و مقیاس ارتباط "سوژه های آگاهی بخش" با "سوژه های رهایی بخش" جامعه پایین است و یا گاهی "سطح فرهنگ سوژه ی رهایی بخش" به شدت نازل است. در این موارد دیده می شود که حالتی اضطراری توسط نیروهای پیشتاز و تحصیل کرده تر جامعه به نمایش در می آید و این بار «سوژه ی آگاهی بخش» خود را «سوژه ی رهایی بخش» نیز تلقی می نماید و منفصل و فارغ از بدنه ی اصلی مردم - و یا آن جماعتی که قادر و مایل و ذی نفع در تغییر و یا اصلاح روابط جامعه است- ، اقدام به کنش مستقیم و عمل سیاسی خود بنیان علیه روابط موجود می کند.

این تجربیات به لحاظ سنگین شدن بار وظایف نیروهای فعال و ناتوانی آن ها در تداوم راه و به واسطه ی اهمیت یافتن نقش رهبر گروه و یا نقش یک روشنفکر خاص، اغلب یا به جنبش هایی نا موفق تبدیل می گشتند و یا به «موفقیت های بدتر از شکست» دچار می شدند و با گرایش یافتن به استبداد و دیکتاتوری نخبه گرایانه و یا حزبی، آرمانها و اهداف خود را نیز بد نام می ساختند.

محدودیت های جنبش دانشجویی در تحول بخشی و ضرورت درک عقلایی

جنبش دانشجویی نیز مانند هر گروه محدود دیگری دارای محدودیت های عینی برای تغییر جامعه است. در وهله ی اول، کل جنبش دانشجویی (اگر تمام دانشجویان یک کشور را فعال در این جنبش فرض کنیم) تنها 4 الی 5 درصد آن جامعه را تشکیل خواهند داد. در وهله ی دوم، جنبش دانشجویی علیرغم امتیاز عدم وابستگی مالی و خانوادگی قابل توجه، به واسطه همین امتیاز نقصی جدی دارد و آن این است که اعتصاب کردن او برای مطالبات برون دانشگاهی بی نتیجه خواهد بود و یا عملکردش و توانایی مالی در سازماندهی خویش در سطح کلان و ملی (مستقل از احزاب و جریانات سیاسی) کاملاً ضعیف است. لذا ایده های برخی متفکرین در جنبش دانشجویی ماه می فرانسه 1968 پیرامون رهبریت جنبش دانشجویی و یا سوژه تغییر بودن آنان به همراه روشنفکران، بی نتیجه بودن خود را به خوبی نشان داد. چنین تجربیاتی در ایران بطریق اولی وجود دارد و نمونه ی دقیق آن حوادث هجدهم تیر سال 1378 در تهران است. جمع بندی ها این واقعیت را ثابت می کند که دانشجو و جنبش دانشجویی را نه یک سوژه ی «رهایی بخش» که سوژه ای «آگاهی بخش» باید تلقی نمود.

محدودیت دیگر، محدودیتی است که سایر تشکل ها و گروه های نخبه ی جامعه برای کسب قدرت دارا هستند. دانشجویان بطور مستقیم منافع مردم یا یک طبقه ی خاص را نمایندگی نمی کنند. فضای آکادمیک بخصوص در ایران محیطی متشکل از طبقات و گروه های فرهنگی و قومیتی مختلف است. تفاوت های جوّ دانشجویی با محیط واقعی جامعه (بخصوص در دانشگاه های بزرگ) و اختلاف ذهنیت دانشجویانی که بیشتر وقت خود را در این محیط می گذرانند و بیگانگی آنان را نسبت به کل جامعه، هر روزه تشدید می شود. لذا دانشجویان باید به این محدودیت ها آگاه باشند تا بتوانند وظایف اساسی خود را برای ایجاد تحول مثبت در کل جامعه به خوبی ایفا نمایند.

جنبش دانشجویی می تواند اهدافی صنفی نیز داشته باشد که به حقوق خود "به مثابه یک دانشجو" باز می گردد. اما چنین اهداف و مطالباتی (در سطح صنفی) الزاماً به تشکیل یک «جنبش» نمی انجامد. جریانات و فعالیت های دانشجویی زمانی در چهارچوب یک "جنبش" معنا می شوند که «درخود» و «برای خود» نباشند. بلکه منافع «دیگری» را مانند «منافع خویشتن» و متصل به «منافع خویشتن» درک نمایند.

مسئله اینجا برای جنبش دانشجویی ایرانی در "بازگشت به خویشتن" خلاصه می شود. درک اینکه حد و حدود و توان کنش دانشجویی چیست و وظایفی که می توان با این حد از توان پیش برد چیست؟ حدِّ یقف مطالبات جنبش دانشجویی کجاست و در شرایط فعلی، شرایط عمل به وظایف تاریخی و پیشبرد مطالبات این جنبش چه کاستی ها و نقصان هایی دارد؟

جنبش دانشجویی، دیالکتیک «جنبش بودن» و «عقلایی» بودن

پیش از این گفتیم "بازگشت به خویشتن" برای یک فعال دانشجویی -که عضوی از بدنه ی جنبش دانشجویی است- در ابتدا با درک ضوابط و شرایط عمل به وظایف خویش همراه است. سوژه ی فعال دانشجویی از سویی پر شور و هیجان است و بدون آرمان و افق اجتماعی انگیزه و اراده ی عمل نخواهد داشت و یا در غیر این صورت در میانه ی راه به طــُرُق مختلف از جنبش دانشجویی و مطالبات مردم خواهد برید. فعال دانشجویی ِ نوعی که دل در گروی مردم خویش دارد، قاعدتاً باید تکلیف خویش را با آرمان های خود مشخص کند.

اگر بر اساس احساسات و یا جو زدگی سیاسی و یا به قصد شهرت وارد کنش سیاسی و دانشجویی شود، دیر یا زود به یک زائده سرافکنده مبدل خواهد گشت و چنان که گفته شد از جامعه خواهد برید. اما اگر "دگرخواهی" یک فعال دانشجویی، دگرخواهی عقلانی و مبتنی بر "عقلانیت جمعی" یا "عقلانیت معنایی" باشد، کنش فرد در جنبش دانشجویی پایدار تر و مستحکم تر خواهد بود. دانشجو مانند هر قشر دیگر دارای "عقلانیت ابزاری و فردی" و "عقل معاش" نیز هست. او اگر نتواند تعادلی میان زندگی شخصی و معیشت و منافع فردی خویش و منافع جمعی ملت و طبقه ی خویش برقرار نماید، قاعدتاً در پیشبرد هردو به مشکل برخواهد خورد.

 منافع فردی ذیل معنا یابی زندگی جمعی طرح می شود و جدا از آن نیست. رسیدن به درک دیالکتیکی میان این دو مقوله، قاعدتاً دانشجو را به درک درستی از «دانشجویی بودن» و «جنبشی بودن» و «آرمان خواهانه بودن» عمل سیاسی خویش خواهد رساند. یک دانشجو از آنجا که  در یک محیط علمی قرار دارد، قاعدتا ً باید برای حفاظت از شان خویش نزد مردم و محیط آکادمیک، عملی متفاوت با کنش سیاسی اقشار لمپن جامعه یا مالکان خرُد ، داشته باشد و شیوه های پیشرفته تری در مطالبه گری پیشه نماید. به همین جهت تقلیل جنبش دانشجویی به آکسیونیسم و تجمع محوری (آنهم تنها در سطح محیط های دانشگاهی) نا صحیح است. دانشگاه شاید مبداء تحولات باشد، ولی الزاما مقصد تحولات نیست! به همین جهت دانشجو نباید انتظار داشته باشد در شرایطی که محیط مناسبی برای عموم جامعه خویش وجود ندارد، به شکلی مذبوحانه، شرایط برای محیط دانشگاهی مناسب باشد.
 برای آن فعال دانشجویی که در سطح "خود انگیخته" و بعبارتی "کنش برای خود" فعالیت می کند، این امر ضروریست درک نماید: «اگر بی قانونی و نقض حقوق انسانی و نبود آزادی بیان و کمبود امکانات رفاهی و نامناسب بودن محیط علمی و سایر نقصان های محیط دانشگاهی از لحاظ صنفی وجود دارد، بطریق اولی این مسائل در جامعه نیز وجود دارد. لذا مشکلات صنفی و مالی یک دانشجو جدا از مشکلات کل جامعه نیست».

هر گروهی از جامعه به قاعده ی توان خاص خود می تواند وارد کنش برای تحول در امور شود. زمانی که دانشجو به درکی مشخص از لزوم تحولات ذهنی و عینی در سطح کلان جامعه برسد و ارتباط آن را با خود درک نماید – یا اصطلاحاً به نوعی عقلانیت جمعی و معنایی برسد- آن گاه می تواند از ظرفیت ها و امتیازات و برتری های خود در راه پیشبرد روند تحول استفاده نماید. به همین جهت لازم است که این سوژه ی تحول خواه از ظرفیت هایی چون آگاهی اجتماعی و سیاسی بیشتر و دانش بیشتر و آگاه بودن به روابط و نیروهای درونی ساختار حاکم ، و همچنین جرات و شجاعت خویش(که در قیاس با سایر اقشار و طبقات جامعه بیشتر است) در این راستا استفاده نماید. صدالبته این منوط به این است که دانشجو واقعا چنین امتیازاتی را نسبت به سایر گروههای جامعه داشته باشد و مثل دانشجوی ایرانی دهه 90 نباشد! اگر نه، در مرحله ی نخست باید چنین تمایزاتی را کسب نماید.

تزریق عقلانیت همچنان از احتیاجات حیاتی جنبش دانشجویی ایران

عده ای این درک را دارند که در گذشته جنبش دانشجویی ایران غرق در شور و هیجان و آرمانخواهی صادقانه بوده است و برخوردهای سلیقه ای و سرکوب های جناحی در دوره ی حاکمیت دولت محمود احمدی نژاد باعث تزریق عقلانیت در این جنبش شده است.

این ایده چه به لحاظ نظری و چه به لحاظ واقعی و عینی نادرست است. هم پس از سقوط جریان تنگ نظر برادران دانشجو از کرسی ریاست بر دانشگاه های کشور دانشگاه ها همچنان به صحنه ی تجمعات و تحصنات تبدیل شدند و شور و هیجان در جمعی از دانشجویان گسترش یافت و هم به لحاظ نظری، بدیهی خواهد بود که سرکوب هرگز قابلیت ایجاد بستر برای تزریق عقلانیت و سیاست ورزی را به همراه نمی آورد.

منظور از عقلانیت برای فعال جنبش دانشجویی در اینجا عبارت است از : درک ارتباط و وابستگی منافع خویش با دیگری، درک نیازها و خواسته ها و منافع خود، افزایش سطح شعور سیاسی و اجتماعی خویش به نسبت عموم مردم، کسب توانایی اقناع اساتید و دیگر نخبگان دانشجویی به منظور همراهی با خود، درک فرهنگ و سبک زندگی و آیین ها و عقاید مذهبی عموم مردم و عدم گسست کامل و رویارویی رادیکال با آن ها ، درک روش های سیاست ورزی و امتیاز گیری از دولت ها و کسب توانایی بیان منطقی مطالبات و اقناع و استدلال مستحکم و بی واهمه و ایجاد فضاهای جدید برای آزادی بیان و راه های جدید برای استقلال عمل ...

بدون رعایت این موارد و رسیدن به این درجات و همراه کردن این ملاحظات با شور و حرارت و آرمان گرایی نمی توان دست به هیچ عمل مشترکی در حوزه ی دانشجویی زد. تزهایی مانند اینکه "ما جریان دانشجویی (...) را در درون جنبش دانشجویی به حساب نمی آوریم و با آنان وارد همکاری برای اهداف مشترک نمی شویم و به مطالبات آنان کاری نداریم" یا اینکه "کرسی های مناظره بین فلان تشکل وابسته به نظام به معنی مشروعیت بخشی به آنان است" و یا "ما اساساً ریاست دانشگاه یا مسئول کمیته انضباطی و یا مسئول امور فرهنگی را به رسمیت نمی شناسیم تا در ارتباط با حقوق دانشجویی خویش و یا اجرای یک برنامه ی خاص با آنان وارد مذاکره شویم" و سایر این نوع تزهای منزه طلبانه، ترمز کنش های دانشجویی خواهد بود.

 تعلق خاطر به درگیری دائم و فرسایشی با مسئولین دانشگاه ها و سایر نهادها و در انتها ایجاد بهانه های کوچک برای شکل دهی به تجمعات بزرگ و "خود نمایی های درون آکادمیک" راه به جایی نخواهد برد و مادام که به فهم این واقعیت نائل نشده باشیم، نمی توانیم کاری از پیش ببریم. در این راستا بی شک نباید انضباط تشکیلاتی و برخورد قاطع با عناصر آنارشیست که صرفا به دنبال کسب شهرت و یا اعلام حضور و گاهی حتی جذب جنس مخالف اند را نادیده گرفت و این انضباط قطعا ً جزئی از بازتاب های تولد عقلانیت در درون جنبش دانشجویی ست. عقلانیتی که بهانه های جریانات واپس گرا و بحران ذی را در درون دانشگاه و در سطح جامعه به حداقل خواهد رسانید و امکان بیان مطالبات مردم را در سطح آکادمیک و فرا آکادمیک فراهم خواهد ساخت.

این نظرات نه به واسطه ی روی کار آمدن یک دولت نزدیک به اصلاحات و یا معقول تر نگاشته شده است و نه برای آرام کردن فضای دانشجویی. بلکه نگارنده معتقد است و بارها بر این مواضع پا فشاری نموده است که در دوران احمدی نژاد نیز امکان فعالیت جنبش دانشجویی وجود داشت و فشارهای دولتی نباید مانع فعالیت دانشجویی شود. در غیر این صورت ما جریانی وابسته به دولت ها خواهیم بود که با باز بودن و یا بسته بودن شرایط دانشگاه ها، خود را تعریف می کنیم.
به هر روی، مادام که پارادایم بی عملی و تمایل به نمایش خویشتن به پارادایم عمل، بدون تمایل به نمایش خویشتن تبدیل نشود، جنبش دانشجویی همچنان قربانیِ مظلومِ فریب ها و خود فریبی ها خواهد بود.

12/07/92

۱۳۹۲ شهریور ۵, سه‌شنبه


جنبش دانشجویی ایران و تکامل آن در ارتباط با مردم، دولت و دانشجویان
رضا اسدآبادی
تبارشناسی جنبش دانشجوییِ ایرانی
بی شک در ابتدای امر این اشکال بر نگارنده گرفته می شود که چیزی به نام "جنبش دانشجویی" در ایران وجود ندارد. کما اینکه گفته می شود چیزی به نام "دانشگاه"، "جامعه مدنی"، "حزب" و ... نیز در ایران وجود ندارد. این ها اساساً همگی سوژه هایی وارداتی محسوب می شوند و هنوز نهادها، قوانین و فرهنگ و ساختار متناسب با آنان در ایران وجود ندارد. همچنین ایران یک جامعه ی شرقی  را دارا است و همچنان که ویتفوگل جغرافی دان دترمینیست آلمانی می گوید: در جوامع شرقی توسعه نیافته، سایر ساختارها نیز به تبع توزیع مالکیت اقتصادی، توسط همان دولتی که نان مردم را توزیع می کند ، هدایت و توزیع می شوند. در این جوامع احزاب (اگر حزب رسمی و واقعا فعال باشند) دولت ساخته اند یا از خارج کشور خط می گیرند و اگر جنبش دانشجویی نصفه و نیمه ای هم بوجود بیاید، حزب ساخته و وابسته به جریات سیاسی حاکم است و یا از جریانات ذی نفعی در خارج مرزها خط و ربط و کمک می گیرد. در غیر این صورت در یک جریان دانشجویی کوچک (که در نطفه خفه می شود)، باقی می ماند.
جنبش دانشجویی بوجود آمده از بدنه جریان سیاسی دولت ساخته ی جبهه ملی تا حزب وابسته به شوروی ِ توده (که از دیدگاه نگارنده با این وجود هر دو از گروه های سیاسی درجه یک، مترقی و فعال بودند و هنوز نیز احزابی با قدرت و نفوذ آن ها در تاریخ ایران ثبت نشده است)، در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت نقش ویژه ای ایفا کردند. جنبش دانشجویی در این دوره چیزی جز این دو جریان سیاسی عمده نیست. چنان که می بینیم از سه شهید جنبش دانشجویی در شانزدهم آذر سال 32 دو نفر عضو حزب توده و یک نفر عضو جبهه ملی هستند.
می توان گفت که تا زمان پیروزی انقلاب در سال 1357، هر جریان یا محفل دانشجویی که در کشور شکل می گرفت، به دو دلیل عمده: 1) نداشتن پشتوانه  حزبی – دولتی  و  2) سرکوب وحشیانه رژیم پهلوی ، در نطفه خفه می شد.
 سطح سرکوب ها به گونه ای بود که دانشجویان برای فعالیت سیاسی باید سطح مطالعات خود را بالا می بردند تا وقتی در خارج از کشور در حال تحصیل هستند، بتوانند در دو تشکل کم اثر "کنفدراسیون دانشجویان" (که متشکل از فعالان جبهه ملی و نیروهای حزب توده و بخش اندکی از فعالان چپ گرای مستقل از حزب توده، بود) و "انجمن های اسلامی دانشجویان خارج از کشور" (که توسط ملی مذهبی ها و جریانات سیاسی مسلمان مثل هیئات موتلفه و مجاهدین خلق و نهضت آزادی ایران تغذیه می شد)، به فعالیت بپردازند.
در شرایطی که جنبش دانشجویی در ایران با مختصات خودش همچنان نیرویی ضعیف و وابسته به جریانات حزبی بود،  ما در مقابل در همان دوره ها، جنبش دانشجویی آلمان غربی را مشاهده می کنیم که به رهبری اولریکه ماینهف و آندریاس بادر در مقابل دولت و تمام احزاب می ایستند و بخشی از ادبیات جنبش دانشجویی رادیکال را بوجود می آورند.
 از سویی در جریان جنبش ماه می سال 1968 در فرانسه را داریم که نماد جنبش های دانشجویی شده و نیروهای آن حتی حزب کمونیست فرانسه را نیز مورد حمله قرار می دهند و در مقابل مواضع آن ها نیز می ایستند. جنبش دانشجویی در آرژانتین، شیلی، ماجرای میدان تیان آنمن در چین (که جریان چپ ضد دولت فاسد را تشکیل می داد) و... ، همواره سعی کرده اند که صرفا ً به مطالبات مردم و خود دانشجویان بپردازند. در مقابل در خاورمیانه و شمال آفریقا همچنان مانند ایران تمام جریانات دانشجویی (که اتفاقا مثل کشور ما ضعیف کار می کنند) را یا وابسته به اخوان المسلمین می بینیم و یا به تبع جریانات چپ بعثی (سوسیال ناسیونالیسم عرب) حرکت می کردند و هویت مستقلی نداشته اند یا مانند کشورهای غیر عرب زبان - مثل ترکیه و پاکستان- اساسا جریان دانشجویی قدرتمند و در خور توجهی نداشتند.
این مسئله همواره در جامعه ی ایرانی پسا انقلابی نیز دیده شده است. دفتر تحکیم وحدت و اتحادیه های انجمن های اسلامی پس از انقلاب زیر بال جریانات حزبی قرار گرفتند و گرایش جریان مذهبی انجمن های اسلامی دانشجویان به مکتب امام و شکل گرفتن جریان خط امام، موجب شد که تحکیم وحدتی های ابتدای انقلاب عملاً به شاخه دانشجویی حزب جمهوری اسلامی تبدیل شوند. از سویی در مقابل اعضای دانشجوی سازمان مجاهدین خلق (فرقه رجوی) و همچنین دانشجویان ملی – مذهبی اغلب در دانشگاه ها با تشکل "جامعه ی دانشجویان مسلمان" شناخته می شدند که شاخه دانشجویی فعالی محسوب می شد. سازمان فداییان خلق در "سازمان دانشجویان پیشگام" متشکل می شدند. حزب توده در ابتدای انقلاب علاوه بر این خود نیز رسماً شاخه دانشجویی داشت. از سویی گروه هایی مثل سازمان پیکار نیز ، کمیته ی دانشجویان (میم.لام) را تشکیل دادند.
پس از درگیری های دهه ی شصت نیز، بسیج دانشجویی به عنوان یک نهاد وابسته به جریانات اصول گرایی و نماینده ی گفتمان جنگ تحمیلی از زاویه ی راست در دانشگاه مطرح شد و انجمن های اسلامی نیز که همیشه محتاج به دولت ها بودند، با توجه به شرایط سیاسی کشور گاهی به سمت اصول گرایان متمایل می شدند و گاهی به سمت کارگزاران و گاهی حامی اصلاح طلبان بودند.  به طوری که ما از باب نمونه، می بینیم که پس از پایان دوره ی ریاست جمهوری خاتمی، عملاً چیزی به نام دفتر تحکیم طیف علامه باقی نمی ماند. همچنین ما می بینیم که از سویی اتحادیه انجمن های اسلامی مستقل (که حامی جدی گفتمان دولت نهم و دهم بود و از مدیریت دانشگاهی این دولت تمام قد در برابر مدیریت های قبلی دفاع کرد) این روزها با بحران های اساسی مواجه است و در آینده ممکن است به لحاظ سیاسی تشکیلاتی دچار مشکلات جدی شود و نتواند با حمله به دولت فعلی، دیگر به این راحتی فرار به جلو کند. یا حتی تشکلی مثل، جامعه ی اسلامی دانشجویان سال گذشته طی بیانیه ای تلویحاً این تشکل نسبتاً قدیمی را شاخه دانشجویی جبهه ی پایداری اعلام می کند و آن را نزدیک ترین جریان به گفتمان خود در طول تاریخ انقلاب می خواند و طبیعتاً با این اعلام موضع، این تشکل خود را رسماً به یک فحش نامه نویس کوچک به سیاست های دانشگاهی دولت جدید تقلیل داده است.ضمن اینکه باید بدانیم که در ایران دانشجویان فعال صرفاً صاحب ایدئولوژی های خاص (چپ،لیبرال،اسلامی،ملی و...) نبودند. بلکه علاوه بر آن ها، فعالان دانشجویی به راحتی با احزاب و یا دولت ها و ارگان های برون دانشگاهی ارتباط می گرفتند و وابسته می شدند و به اعتبار چراغ سبزهای آنان و کمک های آنان فعالیت می کردند.
  به این ترتیب، در ریشه یابی این واقعیت که چرا : «ما اساسا جنبش دانشجویی به معنای خاص خود نداریم»، و یا «اگر داشته باشیم، آن را باید جنبش دانشجویی بی خاصیتِ وابسته بنامیم» ، چهار علت اصلی وجود دارند:
1.       به دلیل اینکه در ایران غالباً دولت ها استقلال نهادهای مدنی را به رسمیت نمی شناختند و یا استقلال شان را مخدوش می کردند، به لحاظ نهادی و قانونی، دولت ها به راحتی می توانستند همانطور که احزاب را غیر قانونی اعلام می کنند، تشکل های دانشجویی را نیز منحل اعلام کنند و در صورت فشار دانشجویان حتی برای چند سال در دانشگاه را نیز اساساً ببندند. لذا جنبش دانشجویی همواره در برابر دولت ها در موضع ضعف قرار دارد. چرا که قانون نگار و قانون گذار و کنترل کننده ی این جنبش و تشکل های قانونی خود دولت (وزارت علوم) و سایر نهادهای موازی هستند. این آسیب حاد، اصلی ترین مسئله ای ست که باعث می شود ما نتوانیم به آسانی به آنچه در ایران وجود دارد، "جنبش دانشجویی" بگوییم. چه اینکه سطوح فعالیت دیدگاه های سیاسی مختلف در جنبش دانشجویی کاملا با تعویض دولت ها جا به جا می شود و حق آزادی بیان هر کدام می تواند تابعی از کیفیت رابطه ی آنان با ساخت قدرت دانسته شود. مدیریت دولتی دانشگاه های کشور به راحتی می تواند در اساسنامه ها تغییر ایجاد کند و با ایجاد نظارت استصوابی شدید در احراز صلاحیت کاندیداهای انتخابات های انجمن های اسلامی، تشکل هایی مطابق دیدگاه سیاسی خود (اصلاح طلب، اصول گرا و...) ایجاد نماید. به همین سبب نباید انتظار تابعیت دولتی نداشته باشیم. این تابیعت تا حدی است که در هشت سال گذشته -به جز انجمن اسلامی استثنایی تهران و گیلان و شاهرود-، تقریبا تمام تشکل های سیاسی غیر همسو با جریان حاکم تقریبا درو می شوند و صدای کسی بلند نمی شود.

2.       این واقعیت غیر قابل انکار است که بخشی از جنبشهای دانشجویی ایرانی قبله ی آمال برون مرزی داشته اند. روزی بهشت برین اتحاد شوروی بود، روزی در ایران پسا انقلابی و پسا جنگی، ایالات متحده قبله ی آمال می شود و روزی نیز برای آن دانشجوی حزب اللهی منطقه ی شامات دیروز قبله می شود و بجای کار در ایران در فرودگاه های کشور چادر می زنند و برای حرکت به سمت لبنان و فلسطین و سوریه لحظه شماری می کنند و در محافل شان آرزو می کنند که: "کاش ما در مصر و لبنان در کنار برادران مسلمان مان بودیم و نه در کنار یک مشت..." . این وابستگی همواره دولت ها و جریانات سیاسی مختلف را به وحشت می انداخته است و باعث ایجاد عدم اطمینان و تحمل تشکل های منتقد به لحاظ سیاسی و امنیتی بوده است.


3.       اغلب جریانات تئوریک و فکری دانشجویی افتخار خود را «با ادبیات مردم عادی صحبت نکردن» و «یک سر و گردن بالاتر بودن» ارزیابی می کردند. این غرور کاذب به دلیل اختلاف شدید بین سواد نسل های گذشته با نسل های جدید ایجاد شده است. به گونه ای که در دوره میانی حاکمیت پهلوی جمعیت بی سواد کشور 50 درصد جمعیت کشور را به خود اختصاص می داد و اکنون حتی به 10 درصد هم نمی رسد و این خود ام الامراض است.
 البته این به آن معنا نیست که دانشجو باید خود را در سطح کسی که تحلیل سیاسی علمی ندارد، پایین بیاورد. بلکه بحث بر سر بالا کشیدن سطح مردم و آموختن از مردم و درک مطالبات مردم و در نهایت پیش برد چیزی است که لاکلائو آن را «سیاست مردمی» می نامد. در مقابل مردم نیز از آنان (جنبش دانشجویی) فاصله گرفتند.بگونه ای که اگر در دانشگاهها هراتفاق و ظلمی شود،مردم بی تفاوت باقی خواهند ماند.


4.       ما عموما در باب جنبش دانشجویی با پیش فرض های غلط وارد بحث می شویم. یکی از این پیش فرض های غلط و شعاری -که نیاز است تا فعالان دانشجویی با اعتراف به آن، فریاد کنند که "پادشاه لخت است" و تابوی این ایده را بشکنند-، پیش فرض روان شناختی معروفی است که هر وقت بحث جنبش دانشجویی آغاز می شود، آن را بدون فکر و تحقیق در ابتدای گفته های خود به کار می برند. این پیش فرض که: "قشر دانشجو اساساً آرمان گرا، خواهان عدالت و برابری و ... است و چون وابستگی مادی کمتری به جهان پیرامون دارد، حرف های خود را راحت تر بیان می کند و شجاع تر است" اساساً یک پیش فرض اشتباه در وارد شدن به بحث های جنبش دانشجویی است. این پیش فرض غلط باعث ایجاد یک خطای تئوریک عظیم در میان فعالان می شود که این خطای تئوریک باعث شده است که قاطبه ی فعالان دانشجویی، به درک درستی از مفهوم جنبش دانشجویی نرسند و همین امر آنان را زمین بزند. چرا که می توان گفت اساسا ً در دوره های بروز بحران های اقتصادی شدید و در شرایطی که خانواده ی مدرن توانایی مالی پوشش فرزندان را ندارد و در شرایطی که بحران بیکاری جوانان تحصیل کرده در یک اقتصاد رانتی و استخدامی به نقطه ی حاد خود رسیده است، جنبش دانشجویی برای جوانان و دانشجویان اتفاقا می تواند "سکوی پرتاب" تبدیل شود...

... به عبارت دقیق تر، در زمانی که جامعه شرایط نا متعادل امنیتی و محیط رانتی دارد و از بحرانی جنسیتی رنج می برد و فرهنگ آن دچار مرض است، اولین گروهی که با توسل به فرصت های سیاسی از کانال جنبش دانشجویی می توانند برای خود امکانات همه جانبه ایجاد کنند، دانشجویان اند. دانشجو منزه نیست و مانند سایر اقشار بالغ جامعه به یک میزان (اگر نگوییم بیش از افراد میان سال) در خطر ارتکاب اعمال رانت خوارانه و فرصت طلبانه قرار دارد. در زمانی که برای جوان هیچ افق مشخصی برای آینده ی شغلی، اجتماعی، جنسیتی و ... وجود ندارد، توسل به گلوگاه های ارتباط با باندهای قدرت و ثروت و ارتباط موثر با آنان و حتی مزدوری یک امر کاملا ً عادی تلقی خواهد شد. چنانچه وقتی جوامع بیش از پیش کالایی می شوند و فرهنگ سرمایه سالارنه و فردگرایانه بیش از پیش در بین افراد رسوخ پیدا می کند، دانشجویان نیز همانند سایر مردم عادی (و حتی بیش از آنان) نسبت به تحولات اجتماعی و جنبش های مدنی بی تفاوت می شوند و حتی سعی می کنند که اگر جنبش و حرکتی نیز وجود دارد، از آن برای برآورده کردن اهداف شخصی بهره برداری کنند.

 در اطراف و اکناف ما فعالان دانشجویی پر است از موارد و حرف و حدیث های درست و نادرست در مورد ارتباط فلان جریان دانشجویی و یا فعال دانشجویی با فلان حزب و یا فلان کاراکتر صاحب قدرت و ثروت و زدوبند با فلان نهاد نظامی  و سیاسی و یا حتی تلاش برای استفاده ی سابقه ی سیاسی برای جذب جنس مخالف و حتی تلاش برای هزینه دادن به منظور ایجاد امکان برای خروج از کشور و پناهندگی و...
 پس می توان گفت که تا کنون این منزه انگاری جریانات دانشجویی در کشور و پاک دست دیدن قشر دانشجو به عنوان پیش فرض، ما را به ناکجا آباد تحلیلی برده است و نظریه پردازان این حوزه در ایران را دچار تناقض گویی هایی کرده است که در نهایت موجب ایجاد فقر تئوریک در تحلیل دانشگاه ایرانی شده است. اما نباید فراموش کرد که این اختصارا تنها یکی از پیش فرض های اشتباه تحلیلی در جنبش دانشجویی است.
این فرم جنبش دانشجویی با مختصات یاد شده،چه آسیب هایی را با خود به همراه می آورد؟
وابستگی طولانی مدت جنبش دانشجویی به جریانات سیاسی بیرون دانشگاه و یا تاثیر شدید از دولت حاکم و همچنین بی ارتباط بودن آن با بدنه ی مردم و ضعف تئوریک و نظری آن و یا تاثیر و تاثر و ارتباط وثیق با یک کشور خارجی و... بدون شک فعالیت های دانشجویی و فضای دانشگاه را (در بلند مدت و میان مدت) با یک آسیب سیکلیک و سینوسی مداوم مواجه می سازد. این آسیب عبارت است از بوجود آمدن دوره هایی از افراط در سیاسی کردن فضای دانشگاه و دوره هایی از رکود شدید سیاسی و فرهنگی در دانشگاه ها. دوره هایی از وابستگی شدید به یک دولت و دوره ای که دانشگاه از شدت این وابستگی بالا می آورد و به شکلی افراطی در برابر همان دولت می ایستد. تحولات دانشجویی از سال 76 تا 84 (دوران خاتمی) موید همین ماجراست. تراژدی ای که ممکن است در دولت حسن روحانی نیز کماکان تکرار شود.
اینجا پاسخ کسانی که می گویند:"ارتباط وثیق یک جریان دانشجویی و یا کل جنبش دانشجویی با یک حزب و یا یک دولت چه اشکالی دارد؟"، داده می شود. پاسخ این است که "ارتباط" و حتی "همکاری" چه در حدود جزئی و چه در حدود کلی، بلا اشکال است و نفس آن مشکلی ایجاد نمی کند. اما در یک ساخت سیاسی توسعه نیافته و در یک اقتصادسیاسیِ رانتیِ فاقدِ نهادهایِ کنترل کننده یِ کارآمد (مانند ایران)، این همکاری ها و امید بستن ها قطعا به "وابستگی" خواهد انجامید و وابستگی ها قاعدتاً آن آسیب های سیکلی و سینوسی یاد شده را -(به واسطه ی سرخوردگی جریاناتی که می خواهند خواسته های خود را مستقل از سیاست های دولت ها و جریانات سیاسی پیش ببرند(- تشدید خواهد نمود. از باب نمونه ما یک دوره ی سرخوردگی عمومی سیاسی پس از حادثه ی 18 تیر سال 78 در جنبش دانشجویی داشتیم که دولت گرا بودن بخشی از جنبش دانشجویی و دفتر تحکیم وحدت و احساس ابزار شدن توسط جریان اصلاحات در بین برخی دانشجویان موجب شد در سال 80 نطفه ی جریان تحکیم وحدت طیف علامه شکل بگیرد و اتفاقاً همین طیف به ستیز با دولت اصلاحات نیز همت گمارد و بخش عمده ی آن انتخابات ریاست جمهوری دوره ی نهم در سال 84 را تحریم کنند و عده ای از آن ها حتی پس از انتخابات وارد درگیری لفظی مستقیم در مراکز احزابی چون "مشارکت" شوند و عملا در دوره ی حاکمیت دولت احمدی نژاد، از حمایت های اصلاح طلبان نیز محروم شوند.
 همین امر در مورد اتحادیه انجمن های مستقل وجود داشت که ابتدا به شدت حامی دولت نهم و دهم بودند. ولی به مرور حتی در دیدارهای دانشجویی با احمدی نژاد هم بایکوت می شدند و یا خودشان حضور در آن را تحریم می کردند.
 از سویی چون امکان فعالیت سیاسی دموکراتیک خارج از نهادهای رسمی مانند "انجمن های اسلامی" و "جامعه اسلامی" و ... بصورت قانونی وجود ندارد، (به واسطه ی تاثیرات دولتی و وزارتی بر این دسته از تشکل ها) رکود سیاسی شدید بر دانشگاه ها حاکم می شود. این در حالی است که دانشگاه های کشور (بر خلاف ایده ی نظریه پردازان بزرگ جمهوری اسلامی مانند آیت الله مطهری، بهشتی و طالقانی و ...) در سال های اخیر از حقوق و آزادی های مدنی دگراندیشان و جریانات دانشجویی عرفی و مدرن، به اندازه ی حقوق مصرحه ی آنان در قانون اساسی، دفاع نمی کردند و موجب می شدند که این دسته از دانشجویان به اقداماتی غیر عقلایی متوسل شوند.
قطعاً اگر حق ایجاد تشکل و حق آزادی بیان باتعاریف قانونی خودش برای همه جریانات دانشجویی فراهم باشد، از آسیب "ورودگرایی یا اینتریسم" به تشکل هایی که ماهیتاً مذهبی و رسمی اند مصون می مانیم.
وقتی جریانات سیاسی غیر رسمی برای بیان نظرات خود وارد تشکل هایی مانند انجمن اسلامی شده تا بتوانند نظرات خود را بیان کنند. این عمل انجمن های اسلامی موجب می شود تا این تشکل ها مواضعی را در عمل اتخاذ کنند و رفتارهایی را انجام دهند که درعمل درتعارض با نص صریح اساسنامه های آنان است.
بطور مثال حضور دانشجویان غیر مسلمان، نئولیبرال، مارکسیست، جمهوری خواه ، سلطنت طلب و ... در انجمن های اسلامی،  برای فعالان اصلاح طلب و مسلمان میانه رو که می خواهند در چهارچوب اساسنامه های خود کار کنند، ایجاد مشکل می کند. به همین سبب این تشکل ها سریع تر دچار مشکل می شوند. چه اینکه، تشکلی مانند انجمن اسلامی دانشگاه علامه طباطبایی -که در سال 85 مارکسیست ها و چپ ها در آن دست بالا را پیدا کردند-، و یا دانشگاه شریف (که بخش زیادی از نیروهای لیبرال و جمهوری خواه در انجمن اسلامی آن وارد شدند)، بر خلاف انجمنی مانند انجمن اسلامی دانشگاه تهران و علوم پزشکی (که در برابر ورود این افراد و همچنین بدنه ی دانشجویی اصول گرایان فیلترهای شدیدی ایجاد کرده است)، به سرعت تعطیل شدند و زیر ضرب رفته و توسط جریانات محافظه کار وابسته به دولت به لحاظ تبلیغاتی بدنام شدند. از طرف دیگر چنین بحثی در باب "اینتریسم و ورود گرایی" در مورد نیروهای اصول گرایی وجود دارد که با ورود به انجمن اسلامی در تشکل هایی مانند بسیج دانشجویی و جامعه اسلامی باقی نمی ماندند و یا تشکل های همسو را ایجاد نمی کنند و سعی می کردند در این تشکل ها با حمایت های دولتی وارد درگیری با نیروهای غیر اصول گرا (به قول خودشان غیر ارزشی!) در داخل انجمن ها شوند.
آسیب سبک زندگی دانشجویی و نسبت آن با مردم و خود دانشجویان
ولادیمیر ایلیچ لنین در اوج مبارزات انقلاب روسیه علیه رژیم تزاری در باب جنبش های دانشجویی نگاهی بدبینانه داشت. او دانشگاه را "فضای پروانه ای" می خواند. فضایی که در آن دانشجو بواسطه ی قرار گرفتن در یک محیط ایزوله -که متشکل از چند طبقه ی اجتماعی است- به لحاظ موضع گیری سیاسی نیز به چپ و راست می زند. در عین حال دولت نسبت به مردم آزادی عمل بیشتری را برای فعالیت های آنان قائل می شود و برای دانشجو یک حاشیه ی امن موهوم ایجاد می شود که این حاشیه ی امن بیرون سردرهای دانشگاه ها وجود خارجی ندارد! از سویی به دلیل سوبسیدها و سبک زندگی خاص و اختلاط جنسیتی بیشتر نسبت به بخش های دیگر جامعه و دسترسی سریع تر به امکانات علمی و سیاسی و اجتماعی و خبری و رفاهی، "فضای موهوم و پروانه ای و بیگانه با مردم" در درون دانشگاه رشد می کند. به همین جهت لنین تاکید می کرد که اگر دانشجویی نیز می خواهد جذب حزب شود، باید در "شاخه ی جوانان" حزب فعالیت کند و فضای پروانه ای دانشگاه را محل فعالیت حزبی ننماید.
از سویی کسانی مانند بَدیو در ارتباط با جنبش ضد جنگ الجزایر در فرانسه و همینطور جنبش دانشجویی 1968 این کشور اعتقاد دارد که:"دانشجویان واسطه ی طبقات و گروه های ضعیف جامعه و روشنفکران هستند". چرا که لایف استایل آنان چیزی بین بخش های فلاکت زده ی جامعه و طبقه ی متوسط روشنفکر جامعه است و درک سیاسی بیشتری نسبت به سایر لایه های جامعه دارد. به عبارتی از دید بدیو، جنبش دانشجویی به اعتبار زیست سیاسی و سبک زندگی جمعی اش، می تواند به آن ایده ی مارکس که باید زمینه ی اتحاد: "کسانی که رنج می کشند فلذا فکر می کنند و کسانی که فکر می کنند فلذا رنج می کشند"، را فراهم ساخت ، جامه ی عمل می پوشاند.
در ایران نیز سبک زندگی دانشجویی همان آفات زندگی در "فضای پروانه ای" را دارد. چه اینکه پس از کالایی تر شدن روند آموزش متوسطه در ایران و از بین رفتن مدارس نمونه دولتی، بزودی اغلب دانشجویان دانشگاه ها شامل کسانی خواهند شد که در مدارس غیر انتفاعی با شهریه های چندین میلیون تومانی در کنکور قبول می شوند و اساساً به واسطه ی خاستگاه های طبقاتی جدید، چندان نگاه جدی و خاصی به مشکلات جامعه ندارند و بیشتر به سمت مصرف تکنولوژی های جدید و مسائل رفاهی زودگذر گرایش دارند. امری که ما در دانشجویان متولد سال 1372 به این سو بیش از پیش مشاهده می کنیم. اما در عین حال همین بدنه ی دانشجویی جامعه، به هیچ عنوان اکنون در جایگاهی نیست که بتواند همچنین به قول آلن بدیو، "واسطه ی بین روشنفکران و مردم طبقات فرودست" باشد. چه به لحاظ سطوح دانش نظری و تئوریک و چه به لحاظ مسائل انگیزشی، دانشجوی نسل جدید حتی با دانشجوی سال های ابتدایی دهه ی هشتاد خورشیدی نیز تفاوت های جدی  و قابل توجهی دارد.
 سیاست زدایی کردن از دانشگاه توسط هشت سال مدیریت ضد سیاسی در  جریان مدیریت دو وزیر علوم دولت احمدی نژاد، بحران های اقتصادی پی در پی، سرشکستگی و نا امیدی از عرصه سیاسی بخاطر حوادث سیاسی پس از انتخابات سال 1388، و فرهنگ تربیتی جدید در آموزش و پرورش (به عنوان خوراک دهنده گان اصلی نیروی انسانی به دانشگاه ها) همه و همه باعث دگردیسی سبک زندگی تحول یافته ی دانشجویی شده است. به لحاظ علمی نیز سطح دانش و سواد دانشجویان در تمامی رشته به گواهی اساتید و دانشجویان با سابقه، در چند سال اخیر افت قابل توجهی داشته است. این مسائل دید مردم عادی و همچنین بدنه ی غیر سیاسی دانشجویی را نیز به زندگی دانشجویی و فعالان دانشجویی عوض کرده است. در حقیقت تفاوت دانشجوی دهه نود با دانشجویان دهه های گذشته (و مخصوصا دانشجویان دهه پنجاه و هفتاد) این است که تقریبا همه ی ژست ها و تیپ های ظاهری سبک زندگی روشنفکری و سبک زندگی دانشجویی را حفظ کرده است. ولی نه روشنفکر است، نه واقعا دانشجوست و نه انگیزه  لازم برای دانشجوی سیاسی و یا فعال اجتماعی بودن را دارد.
 چه اینکه "فردگرایی نهادینه شده" در میان دانشجویان نسل جدید (به واسطه ی پروژه ی ایدئولوژی زدایی در عصر اصلاحات و سازندگی و  مهرورزی) و همچنین گسست تاریخی از جنبش دانشجویی پیشا انتخاباتی، اساساً مانع استارت خوردن حرکت های نوین شده است. این فردگرایی نهادینه شده موجب می شود که حتی فعال دانشجویی بر خلاف نسل گذشته که حاضر بود از جیب خود برای فعالیت مایه بگذارد، اگر به لحاظ مالی و موقعیتی برایش صرف نکند، اساسا وارد فاز فعالیت مدنی و دانشجویی نیز نشود و یا اگر هم بدون دغدغه ی مالی وارد شود، به واسطه ی کسب شهرت و جاذبه های جنسیتی و ... وارد گود شود و همچنان اهداف و آرمان های جمعی را لحاظ نکند. ضمن اینکه مخصوصا در چند سال اخیر یک امکان خاص و حتی رانت برای دانشجویان فرآهم آمد که به اعتبار جایگاه طبقاتی خانواده های نسل جدید دانشجویان و هم به اعتبار تحولات سیاسی داخلی، فورا ً می توانستند از کشور خارج شوند و برای مدت ها در بیرون از این کشور ساکن شوند. آن چیزی که اصلاح طلبان "عصر ایدئولوژی زدایی" می نامند به تقویت و تسریع این پروسه خدمات قابل توجهی نمود.
همه ی این دلایل کافی است تا مردم عادی و مخصوصا توده های ضعیف جامعه (که اتفاقا بر خلاف تصور ما، شاخک های اطلاعاتی و سنجش گرانه ای نیز دارند) نسبت به دانشجویان نسل جدید و همچنین فعالین سیاسی و فرهنگی دانشجویی و در کل بدنه ی جنبش دانشجویی، بیگانه باشند و حتی با آن وارد تقابل شوند. چرا که جنبش را یک طبل تو خالی می شمارند که صرفا ً عده ای را تحت جو قرار داده است.
مضاف بر اینکه سبک زندگی فعالین دانشجویی با آرمان ها و عقاید مذهبی آنان نیز ممکن است تزاحم داشته باشد.تصوری که از سبک زندگی یک داشجوی فعال در ذهن لایه های توده های عادی مردم و حتی برخی دانشجویان خاکستری نقش بسته است (و این تصور در طبقات فرودست تر و مذهبی تر جامعه بیشتر نفوذ دارد) این است که دانشجویان گروهی لااوبالی و خوش گذران هستند که آموزش های داده شده به آن ها در درون آکادمی، به درد جامعه نمی خورد و برخی از آن ها به خاطر خوشی زیاد، گاهی طغیان می کنند و دچار توهم می شوند.
 همچنین اغلب آنان نسبت به شعائر مذهبی بی توجه هستند و به دلیل اختلاط جنسیتی در دانشگاه ها، دچار بیماری بی بند و باری و آنارشیسم جنسی نیز هستند.
 این تصور در کنار جایگاه عینی سبک زندگی دانشجو، علاوه بر نا امیدی از دانشجو نسبت به بیان مطالبات مردم، یک نوع حسادت فراگیر (از جایگاهی که توده ی عادی ندارد) را نیز عمومیت بخشیده است و در ذهنیت بخش سنتی جامعه علاوه بر نگاه تحقیر آمیز، یک نوع ذهنیت همراه با تنفر را نیز به دانشجو و فعالان دانشجویی (در عرصه های مختلف) در بین آن ها کمابیش پراکنده ساخته است.
 بدیهی است مادامی که ما به وسیله و به واسطه ی کنش های فرهنگی معطوف به جنبش دانشجویی، به لحاظ ذهنی و عینی ، زیست شخصی دانشجویان را به سمت یک زندگی متعادل و هم سطح با سایر مردم سوق ندهیم، هرگز نمی توانیم حیثیت و جایگاه دانشجو را در میان توده های مردم احیا نمایم. این کنش می تواند از اصلاح پوشش و لباس شروع شده و تا لحن و گفتار نیز پیش روند و تا اصلاح باورهای فرهنگی شبه روشنفکرانه نیز پیش رود!
 همچنین پر واضح است که در صورت عدم احیای این حیثیت و این جایگاه نزد بدنه ی مردم جنبش دانشجویی استعداد بیشتری را در زمینه ی ضربه پذیری و درو شدن توسط دولت ها پیدا می کند. در صورت حمایت های بدنه ی مردمی و همچنین اخذ مطالبات مردمی و بیان آن ها با زبان سیاسی و علمی، این رابطه تحکیم می شود و این امکان برای جریانات سیاسی و دولت ها و مدیران معارض با جنبش دانشجویی از بین می رود که بتوانند برخوردهایی با دانشجویان انجام دهند و هیچ نهاد و سازمانی در درون کشور برای دفاع از آنان اقدامی نکند.
 جنبش دانشجویی و دولت
چنان که گفته شد، نسبت جنبش دانشجویی و دولت در جوامعی مانند ایران که می توان با اغماض گونه ای (به معنای ویتفوگلی کلمه): "استبداد شرقی" نهادینه شده در ساخت دولتی آن یافت و همچنین بخاطر آنچه همایون کاتوزیان آن را "جامعه ی کوتاه مدت" و کلنگی می نامد، نسبتی تعیین کننده است. دولت خود قانون گزار، مجری قانون و مفسر قانون است. انتخاب دموکراتیک دولت نیز موجب نمی شود که دولت شرقی در مواقع مورد نیاز قانون را به نفع خود وتو نکند. دولت سنتی از عوارض نهادهای مدنی مدرن و استقلال آن ذی نفع نخواهد بود. در عین حال افق یک دولت کوتاه مدت منبعث از جامعه کوتاه مدت، افقی کوته نگرانه خواهد بود. در این بین بی شک تشکل های دانشجویی که از ظروف فعالیت های جنبش دانشجویی ست، حداقل از حیث تنظیمات آیین نامه ای و اساسنامه ای در قید دولت ها قرار دارند. به این اعتبار،  چه به لحاظ بحث های مالی و چه به لحاظ اخذ مجوز ها (برای هر فعالیت) و چه به لحاظ چراغ سبزهای سیاسی. نحوه ی برخورد با دولت ها بر خلاف دیگر امور، در جنبش دانشجویی نیاز به وحدت تئوریک دارد. از آنجا که اقدامات و مصوبات دولت ها به ویژه در ایران هر روزه ممکن است دگرگون شود، لذا در این مقاله نمی توان نسخه مشترک در ارتباط با برخورد و رابطه ی جنبش دانشجویی با دولت و دولت ها را نگاشت. اما می توان به اصولی که در برخورد با دولت ها لازم است اشاره نمود و انتظارات دولت ها از جریانات دانشجویی را بازخوانی نمود:
جنبش های دانشجویی کارکردی دوگانه در برابر دولت (از دیدگاه دولت) دارند. آن ها با ایجاد موج می توانند در کار دولت ها (در امور فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و ...) ایجاد اختلال کنند و دولت منتخب مردم را از استقلال عمل بیاندازند. از سویی همین جنبش دانشجویی دارای صداهای متنوع و بعضا ً متعارضی ست. به عبارتی انتظار دولت ها از جنبش دانشجویی، حمایت و در عین حال عدم ایجاد مزاحمت است. بخش هایی به دولت ها نزدیک ترند و بخش هایی دور از دولت قرار می گیرند. به همین جهت در کارکردی دیگر، بخش هایی از جنبش دانشجویی می توانند به عنوان حامیان دولت ظاهر شوند. حمایتی که قاعدتاً همانطور که قبلا اشاره شد، با تعویض دولت ها می تواند برای جریانات دانشجویی -اگر قرار است جریانات دانشجویی ما8 ساله نباشند- آسیب زایی کنند. چنان که با توجه به تجربیات تاریخی نیز این واقعیت را به وضوح می بینیم که با تعویض دولت ها و گرایش سیاسی آن ها، چه انقلاباتی در تشکل های دانشجویی و جریانات دانشجویی رخ می دهد. به همین اعتبار، یکی از برنامه های جنبش دانشجویی در ایران -به منظور فرا رفتن از آنچه که تا کنون جنبش دانشجویی نامیده می شده است-، بحث مقاومت در برابر  تاثیر پذیری افراطی از رویکردهای جریانات سیاسی دولتی است.
 همچنین جریانات دانشجویی عرفی و مدرنی که به آن ها حق فعالیت سیاسی داده نمی شود، در شرایط فعلی راهی جز بازسازی بدنه  گفتمانی خود ندارند و در شرایطی که در موضع ضعف کمّی قرار دارند، به اعتبار تجربیات تاریخی شان نمی توانند با دولت ها بر سر مطالبات سیاسی حداکثری خود با شدت هرچه تمام تر وارد درگیری شوند. بر همین اساس بی شک انجمن های اسلامی نیز باید بر اساس اساسنامه های اصلاح شده ی خود در دولت جدید،  با توجه به اعتباری که از نهضت آزادی ایران و یا بنیان گزاران انجمن های اسلامی دانشجویان خارج از کشور (یعنی از موسسان انجمن های اسلامی) می گیرند، اقدام به بازسازی گفتمان مخصوص به خود نمایند و از اتصال خود به چندین ایدئولوژی متفاوت -که در گفتمان سنتی انجمن اسلامی نمی گنجند- جلوگیری کند و از وابستگی خود احزاب نیز بپرهیزند. در کنار همه ی این ها فعالان انجمن های اسلامی الزاماً باید از تخریب سایر فعالین دانشجویی (اعم از اصول گرا تا عرفی و مدرن) اجتناب نمایند.
                                                           * * * * *
به هر ترتیب، در شرایطی که جریانات رانت خوار برون دولتی، سعی در تخریب دولت حاضر دارند و شمشیر را از رو بسته اند، حمایت صرفا سیاسی و فرهنگی از دولت حسن روحانی (بطور نسبی در برابر جریانات بنیادگرای افراطی) می تواند اقدامی صحیح از سوی جنبش دانشجویی محسوب شود. اما به منظور تلاش برای اصلاح شرایط و مقابله با خطر تکرار شوک درمانی اقتصادی و اجتماعی، فعالین دانشجویی باید به منظور تلاش برای جلوگیری از تکرار اشتباهات اقتصادی و اجتماعی 20 سال گذشته در زمینه ی شوک درمانی، می توانند مرتب نقدهای اقتصادی و اجتماعی خود را بر خود دولت حاضر بیان کنند و با انذار و بیم دهی به آنان، از تکرار فجایع سیاست اقتصادی تعدیل ساختاری در دهه ی هفتاد جلوگیری نمایند. فجایعی که در زمان حاکمیت جریان کارگزاران با بی توجهی به امر عدالت اجتماعی، مقدمه ی ایجاد یک طبقه ی ضعیف غیر مدرن سیاسی، (به نفع جریانات بنیادگرای افراطی) در سپهر سیاسی کشور را فراهم ساخت، نباید دور از چشم دانشجویانی باشد که حامی دکتر روحانی در انتخابات بوده اند. این رصد و نقد سیاست های اقتصادی احتمالی دولت، موجب می شود که دولت نیمه کارگزارانی یازدهم به راحتی نتواند با اتخاد دوباره ی سیاست های اقتصادی نئولیبرالی افراطی، برای اقتصاد ملی مسئله سازی کند. از سوی دیگر دانشجویان می توانند درصورت وقوع عملکردهای صحیح سیاسی و فرهنگی، دفاع از سیاست خارجی و داخلی و فرهنگیِ  این دولت در قیاس با دولت احمدی نژاد را جزو  برنامه های خود قرار دهند. مشخصا تشکل هایی همچون انجمن های اسلامی دانشجویان در دانشگاه ها، با توجه به این مشی میانه، باعث می شوند که جریان دانشجویی خودشان، نه به تایید کنندگان افراطی دولت تبدیل شده و نه مطالبات لایه ها و طبقات موثر جامعه را فراموش نمایند و نه فراموش کنند که این دولت قاعدتا ً عملکرد بهتری را در حوزه فرهنگ و سیاست خارجی و داخلی به نمایش خواهد گذاشت. عملکردی که باید از آن دفاع (البته دفاع نسبی) نمود و در مقابل جریانات رقیب و بعضا ً معاند بنیادگرا و افراطی در دانشگاه و بیرون از دانشگاه پاسخ های قاطع و مستدل داد.
 به این ترتیب جنبش دانشجویی از این رهگذر می تواند به تریبونی برای بیان مطالبات توده ی مردم نیز تبدیل شود و از این شرایط ایزوله نسبت به جامعه نیز خارج شود و نیز خود را به شاخه دانشجویی جریانات درون دولت نیز تقلیل ندهد و پروژه مطالبات صنفی خود دانشجویان را نیز پیش ببرد.